سر تیتر خبرها

درباره کله شقی انسان (1)+PDF

نوشتن در باره مسائل روز، درعین ضرورت، گاه ما را از بایستگی ها باز می دارد. پسندیده این دیدم که در کنار نوشته های روز خود، به انتشار نوشته های زندان خود نیز مبادرت ورزم…

یک اشاره مختصر:

لحظه های کند گذر زندان، بویژه روزها و شب های روح خراش سلول انفرادی، گاه زندانی را به سمت آشفتگی و حتی خودکشی، و گاه نیز به سمت پایداری و استقامت و واکاوی همه جانبه  درچند و چون زندگی پیش می راند. من خود پس از عبور از “لحظه های گسست”، به نوشتن مخفیانه روی بردم. به شیوه هایی که نمی خواهم آنها را وا بشکافم. اما نوشتم. بسیار نیز. و عالم وهستی را بقدر بضاعتم واشکافی کردم. این نوشته ها را بعدها به شیوه ای که درباره  آن نیز نمی خواهم سخن بگویم، به بیرون از زندان فرستادم. حجم فراوان این نوشته ها اکنون بقدری است که می شود از آنها یک کتاب قطور برآورد.  نوشتن در باره مسائل روز، درعین ضرورت، گاه ما را از بایستگی ها باز می دارد. پسندیده این دیدم که در کنار نوشته های روز خود، به انتشار نوشته های زندان خود نیز مبادرت ورزم. من از جهنمی که هیولاهای وزارت اطلاعات برای من پرداخته بودند، بهشتی برای خود پرداخته بودم که لمس لحظه های آن، مرا تا دیرگاه صبح بیدار می داشت و مرا به نوشتن های دور از چشم در آن سلول های شکنجه، حریض می نمود. آنچه در ادامه خواهید خواند، یکی از نوشته های زندان من است. برگی مختصر از برگهای فراوانی که یک به یک آنها را برای شما منتشر خواهم کرد:

درباره کله شقی انسان:

در قرآن، فرشتگان، هرگز موجودات عاطل و باطل و تشریفاتی و زینت­المجالسی نیستند. هر یک از آنان، یا جمع به جمع آنان، مأمور انجام کارهایی هستند که آن کارها، جز با مدیریت آنان انجام نمی­پذیرد. در زمین، و در آسمان­های ناشناخته، میلیاردها ضرورت حتمی توسط همین فرشتگان دست به دست می­شود. نوری که می­تابد، کهکشانی که جابه­جا می­شود، نسیمی که می­وزد، بارانی که می­بارد، نبضی که می­زند، جسمی که خاک می­شود، جاذبه­ای که در زمین یا کرات دیگر ابراز می­گردد، همه و همه، به زحمت و وظیفه فرشتگان مربوط است. آیا جمعیت فرشتگان، با تعدد پدیده­ها متناسب است؟ پدیده­هایی که شمارگان آنها از توان شمارشگری ما بیرون است؟ نمی­دانیم. اما هر چه که هست، فرشتگان، مأمور انجام مقدرات الهی­اند. مأمورانی دقیق و منظم و خستگی­ناپذیر. در قرآن، با آفرینش انسان، خداوند همۀ فرشتگان را به سجده و به اطاعت او مأمور و مجبور می­کند. تا فرشتگان، و همۀ پدیده­ها و قوانینی که اختیارشان با آنهاست، سر به تمکین آدمی فرو برند و به تسخیر او در آیند. این مقام بلند برای انسان، در هیچ مکتب و مرامی تا بدین مرتبه مورد اعتنا قرار نگرفته است. اگر بگویم: آدمی، نورچشمی خدا، و مرکز توجه خداوند است، سخن به گزاف نگفته­ام. این همه توجه و تمرکز، و این همه فروباراندن دارو ندار هستی بر سر آدمی، آیا نشان از چه دارد؟ مگر چه گوهر کم­نظیری با انسان است که سایرین از او بی­بهره­اند؟ مگر با انسان، چه ظرفیت­ها، و چه شگفتی­ها، و چه برنامه­هایی است که خدا او را در میانه عالم نشانده و همۀ هستی را به طواف و تمکین او تحکم فرموده است؟ مگر قرار است این نورچشمی خدا چه بکند؟ من هرگاه به این همه چشمی که رو به انسان قراول رفته می­نگرم، باور می­کنم که او، تافته ای جدا بافته از سایر پدیده­هاست. او – انسان- حتماً قرار بوده و هست که سنگی را جابجا کند. کاری که از فرشتگان خاص و عام خدا ساخته نیست. تسخیر آسمان و زمین و باراندن هر چه که هست بر سر انسان، حتماً به این خاطر است که او، قرار است کار متفاوتی صورت دهد. اما پرسش این که: خود این «کار» چیست؟ این چه سنگی است که انسان می­تواند آن را جابجا کند و مثلاً قدرت­های مسخر سلیمان نبی – که قادر به انجام هرکار خارق­العاده­ بوده اند- از انجام آن عاجزند؟ این انسان، قرار است چه باری بر شانه خود حمل کند که فرشتگان خدا – آنان که کهکشان­ها را جابجا می­کنند- توان حمل آن را ندارند؟ این پرسش، پرسشی بنیادین و جاودانه است. پرسشی همیشگی و حتی هر روزه که هر انسان در هر کجا باید خود را با آن همسان و منطبق کند. این پرسش، از فرط بزرگی و درجۀ اهمیت، متأسفانه به فراموشی تاریخی انسان سپرده شده است. این فراموشی تاریخی، به این می­ماند که یک نفر در دل مأموریتی حساس، اصل آن مأموریت را از یاد ببرد و سرگرم کارهای دیگر شود. راستی، مأموریت انسان در این دنیا چیست؟ چه رازی در این میانه انسان را از ورطه­ای به ورطه­ای دیگر کشانده است؟ مگر می­شود این اختراع، و این خلق بزرگ و بی­نظیر، فارغ از برنامه و کار و مأموریت باشد؟ چرا هیچ­یک از ما، در طول عمرمان، آن­چنان که گرسنه و تشنه نان و آبیم، مشتاق و کنجکاو و سراسیمه کشف پاسخ این پرسش نیستیم؟ خداوندی که همۀ فرشتگان و همۀ پدیده­ها را به سجده و تسخیر انسان دستور فرموده، از خود انسان چه انتظاری دارد؟ تجهیز این­چنینی انسان، برای چه مأموریتی است؟

من برای یافتن پاسخ این پرسش، دریچه هفتاد و دوم سورۀ احزاب را می­گشایم: «انّا عرضنا الامانۀ علی السموات والارض والجبال فأبین ان یحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا» = «ما امانتی را بر آسمان­ها و زمین و کوهساران عرضه داشتیم. جملگی از تحمل آن سر باز زدند و از آن هراس داشتند و انسان حمل آن را بر عهده گرفت. که او، به­راستی ستم­پیشه و جهالت­ پیشه است».

از این آیه می­فهمیم که راز برتری انسان از همۀ پدیده­های هستی، در همین «امانت ­پذیری» اوست. مهم اما خود این امانت است. گویا هنوز راز این معمای پیچ­درپیچ ناگشوده مانده است. این چه امانتی است که ساکنان آسمان­ها و زمین و کوهساران با همۀ ستردگی­شان از پذیرش حمل آن سر باز می­زنند اما آدمی، دل به دریا می­زند و مسئولیت حمل آن را می­پذیرد؟ من به این مهم، از زاویه­های متعدد نگریسته­ام:

1  انسان، به هنگام پذیرفتن این امانت، دارای هویت مستقل بوده است. یعنی از عقل و اندیشه، که وجه تمایز انسان با سایر پدیده­هاست، برخوردار بوده است.

2-  آسمان­ها و زمین و کوه­ها، در همه حال، مشغول حمل مسئولیت­هایی هستند که میلیاردها انسان اگر دست به دست هم بدهند، گوشه­ای از آن بارها و مسئولیت­ها را نمی­توانند به دوش کشند. پس جنس و نوع و کیفیت این امانت مورد نظر، چیزی است که تنها با روح و روان آدمی سازگار بوده است. درست همان چیزی که در سایر آفریده­ها وجود ندارد.

3-  چرا سایر پدیده­ها از پذیرش حمل این امانت سر باز زده­اند و به همان غریزه و مسئولیت معمول و همیشگی خود دل خوش کرده­اند؟ مگر در این امانت، چه پتانسیل و چه عواقبی نهفته است که ساکنان آسمان­ها، از پذیرفتن آن به هراس افتاده­اند؟ آیا جز این که به محض پذیرش آن امانت، حتماً عواقب حساس و هولناکی نیز بر آنها مترتب می­شده است؟

4-  آیا این امانت «اختیار» نبوده است؟ و مسئولیت­های ناشی از این اختیار؟

5-  در آن عرصۀ وسیع، آنجا که «امانت اختیار» به همگانِ هستی عرضه می­شود، و همگانِ هستی، غیر از انسان، به همان غریزه و رفت­وآمد معمول و بی­ضرر خود بسنده می­کنند، این تنها انسان است که پای پیش می­نهد و با پذیرش اختیار، به کمال هویت انسانی خود دست پیدا می­کند. انسانِ بدون اختیار، -گرچه عاقل و زیرک و هوشمند- هنوز ناقص­الخلقه بوده است.

6-  مگر در اختیار چه انرژی، و چه هول و هراسی نهفته است که تنها با شاکلۀ روحی و روانی انسان سازگار است؟ جز این که شیرینی و حلاوت اختیار، با پذیرش مسئولیت آن آمیخته است و انسان مختار، باید چشیدن عواقب اختیار را نیز در مدار سرنوشت خود حتمی بداند و باور کند؟ پس زندگی انسان، در هر کجا، بدون اختیار، ناقص و نامطلوب است. گویی با حذف اختیار از هویت انسانی­اش، بخش وسیع یا همۀ مسئولیت­ها از شانۀ او برداشته می­شود. انسان بدون اختیار -گرچه عاقل و هوشمند- یک فرشته است. فرشته­ای که نامش «آدم» و «حوا» است. اما چون از آن میوۀ ممنوعه نخورده است، جز خوروخواب کاری ندارد. آدم و حوا اگر از آن میوۀ ممنوعه نخورده بودند، آفرینش خدا کمال نمی­گرفت. آفرینش خدا، با «اختیار» و با تناول همان میوۀ ممنوعه کمال می­گیرد و این همه شاخ و برگ و بر می­آورد.

7-  اندیشه­ها و حکومت­هایی که اختیار را از مردم خویش دریغ می­کنند، درحقیقت، حق بزرگ الهی آنان را سلب کرده­اند. اختیار یک فرد، جز در مواردی که به حوزۀ دیگران ورود می­کند، حق همیشگی و هویتی اوست. سلب­کنندگان اختیار، هیچ تفاوتی با دزدان اموال مردم ندارند. بلکه از آنان شقی­تر و شرم­آورترند.

8-  آیا اگر آن امانت الهی، اختیار نباشد، پس چه می­تواند باشد؟ عشق؟ امید؟ لذت؟ آسایش؟ غرور؟ قدرت؟ نه، در اختیار، شور و شرافتی است که همۀ داشته­های دیگر انسان در سایه او قرار می­گیرند. این اختیار است که به عشق بها می­دهد، به امید رنگ می­پاشد، به لذت عمق می­بخشد، و آسایش و غرور و قدرت را از سطح به­در می­برد، و یا همۀ اینها را به زیر می­کشد و به خاک می­مالد و زشت و نازیبا می­کند.

9-  در آیۀ بالا، سخن از «ترس» آسمان­ها و زمین و کوه­هاست: «اشفقن». راستی اگر آسمان­ها و زمین و کوه­ها تن به اختیار می­سپردند، آیا بساط هستی در همان لحظه­های نخست در هم پیچیده نمی­شد؟ پس ما به همۀ پدیده­ها حق می­دهیم که از پذیرش اختیار هراس کرده باشند و آن را بر شانه داوطلبی چون انسان وانهاده باشند.

10- در انتهای آیه، سخن از ستم­پیشگی و جهل­پیشگی انسان است. من برخلاف ظاهر این معنا، اتفاقاً جانبداری خدای را از این دو صفت انسان رصد می­کنم. که یعنی گویا خدای خوب، دستِ آفرین بر پشت انسان می­زند و او را در این کله­شقی و جسارت می­ستاید. این ظلم و جهل مورد اشاره، شاید به این معنا باشد که: انسان می­توانست این امانت را نپذیرد و به زندگی یکسان و فرشته­گون خود ادامه دهد، اما با پذیرش اختیار، خود را به زحمت و درد و رنج انداخت. و البته به مسیر کمال خلقت خود قدم نهاد.

11- حالا باید به این پرسش محوری و همیشگی پاسخ دهیم که انسان، با اختیاری که دارد، قرار است چه بکند؟ من در پاسخ به این پرسش، همۀ ذرات عالم را می­بینم که سراپا چشم شده­اند و انسان را می­پایند تا بدانند او با در اختیار گرفتن اختیار، چه جولانی می­دهد و چگونه پای خود از وادی هول و هراس به­در می­برد!

12- انسان قرار است چه بکند؟ من به این نیز اندیشیده­ام:

الف: حداقل این که: انسان باشد. یعنی حیوان نباشد. و به خوی و خصلت حیوانی دچار نشود. این حداقل را من در آزادگی او می­دانم. آزادگی یعنی برخورداری از ظرفیت­های فطری موجود در هر انسان. که: مشتاق انصاف و راستی و راستگویی است. و از بدی­ها و زشتی­ها دلگیر و رنجور است.

ب: کمال­جو باشد و در این راه، دست همنوعان خود را بگیرد و هم خود و هم دیگران را از وادی جهل به­در ببرد.

ج: بر زشتی­ها بشورد و با زشتکاران ستیز کند.

د: در همه حال خود را در ترسیم فردایی بهتر از دیروز سهیم و مؤثر بداند. فردایی که نه تنها به خود او، که به همگان تعلق دارد.

13- ختیار اما جمع کثیری از انسان­ها را نیز به تن­پروری و زشتکاری و ظلم و غارت و تحمیق دیگران درمی­اندازد. هول و هراس ناشی از داشتن اختیار، به همین تباهی­ها مربوط است. تجلی انسان درستکار، از آنجا درخشندگی می­گیرد که او با گوهر همان اختیار، از کنار مفسده­های گوناگون عبور می­کند و با ارادۀ خود دست به گزینش خوبی­ها می­برد.

14- معماران آینده، انسان­هایی هستند که با همان سرمایه اختیار، از توقفِ در خود به­در می­روند و زمین و آسمان­ها و کوه­ها را برای جولان ظرفیت­های متعالی خود، فراخ می­کنند.

15- خداوند در این آیه، شاید علاوه بر همۀ سخن­ها، این را نیز با ما می­گوید که: ای انسان، آسمان­ها و زمین و کوه­ها، از ذات اختیار و عواقب آن خبر داشتند، آیا خود تو نیز قدر این گنج بی­بدیل را می­دانی؟ می­دانی چه گنجی، و چه فرصتی، و چه امانتی، و چه پتانسیلی در اختیار تو گذارده شده؟

16- چرا «امانت»؟ اختیار، یک امانت است. که انسان، با آن، از نقطه­ای، به نقطه­ای دیگر کوچ کند. امانت، همان است که بسیاری از مردمان روزگار، در او طمع می­کنند و خیانت می­ورزند. شاید ترس آسمان­ها و زمین در همین «خیانت در امانت» بوده باشد.(ادامه دارد)

PDF

Share This Post

درباره محمد نوری زاد

با کمی فاصله از تهران، در روستای یوسف آباد صیرفی شهریار به دنیا آمدم. در تهران به تحصیل ادامه دادم. ابتدایی، دبیرستان، دانشگاه. انقلاب فرهنگی که دانشگاهها را به تعطیلی کشاند، ابتدا به آموزش و پرورش رفتم و سپس در سال 1359 به جهاد سازندگی پیوستم. آشنایی من با شهید آوینی از همین سال شروع شد. علاوه بر فعالیت های اصلی ام در جهاد وزارت نیرو، شدم مجری برنامه های تلویزیونی جهاد سازندگی. که به مناطق محروم کشور سفر می کردم و برنامه های تلویزیونی تهیه می کردم. طوری که شدم متخصص استانهای سیستان و بلوچستان و هرمزگان. در تابستان سال 1361 تهران را رها کردم و با خانواده ی کوچکم کوچیدم به منطقه ی محروم بشاگرد. به کوهستانی درهم فشرده و داغ و بی آب و علف در آنسوی بندرعباس و میناب. سال 1364 به تهران بازآمدم. درحالی که مجری برنامه های روایت فتح بودم به مناطق جنگی می رفتم و از مناطق عملیاتی گزارش تهیه می کردم. بعد از جنگ به مستند سازی روی بردم. و بعد به داستانی و سینمایی. از میان مستندهای متنوع آن سالهای دور، مجموعه ی “روی خط مرز” و از سریالهای داستانی: پروانه ها می نویسند، چهل سرباز، و از فیلمهای سینمایی: انتظار، شاهزاده ی ایرانی، پرچم های قلعه ی کاوه را می شود نام برد. پانزده جلدی نیز کتاب نوشته ام. عمدتاً داستان و نقد و مقاله های سیاسی و اجتماعی و فرهنگی. حوادث خونین سال 88 بساط فکری مرا درهم کوفت. در آذرماه همان سال بخاطر سه نامه ی انتقادی به رهبر و یک نامه ی انتقادی به رییس قوه ی قضاییه زندانی شدم. یک سال و نیم بعد از زندان آزاد شدم. اکنون ممنوع الخروجم. و نانوشته: برکنار از فعالیت حرفه ای ام.

23 نظر

  1. ey kasani ke dar daftare rahbari hastid agar in khon neveshteha ra be eshan naresanid ham be eshan khianat kardid ham be mellat va ham be khodetan bishtar fekr konid va aghelane biandishid

     
  2. سلام
    متن دلنشین شما را خواندم ولی تناقضاتی برایم بوجد امد که نمیدانم اینها را چگونه با هم جمع کنم. شما می گوئید که ارداه و اختیار همان امانت الهی است که در انسان به ودیعه گذاشته است و برخی ایات قرانی نیز ناظر بر این اختیارند از جمله ان ایه که می فرماید خداوند سرنوشت هیچ قومی را عوض نمی کند مگر انکه خودشان بخواهد. حال با توجه به این نکته من مسلمان با توجه به اموزه های دیگر خود در خصوص امام زمان دیگر چه نیازی به این اراده و اختیار دارم اگر باید منتظر روزی باشم که امام زمان بیاد و ظلم و فساد را ریشه کن کند. به عبارت دیگر با وجود اختیار و اراده الهی که در من به ودیعه گذاشته است ایا باید من هنوز منتظر ظهور حضرتش باشم تا بیاید و سرنوشت بهتری برای من رقم بزند و اصولا اگر خداوند بنا داشت که با اوردن حضرتش همه امور را اصلاح ند پس دیگر چه نیازی بود که به من باده نشین باده مستانه دهد. نمیدانم توانستم این تناقض در گفته جنابعالی را با اموزه های دینی رایج منعکس کنم یا خیر؟ حق نگهدارتان

     
  3. محمد نوری زاد

    من با این مقاله به معنی واقعی حال کردم. وبیشتر از همه از این که این مقاله توی زندان و توی سلول انفرادی نوشته شده. بنازم به این قلم که در سلول انفرادی فارغ از نان و نام و ننگ به باز تولید یک فکر موفق شده که این فکر بسیار راهگشا و خواستنی است. 
    تشکر

     
  4. با سلام خدمت آزاده گرامی جناب نوری زاد عزیز. از بحث زیبایی که مطرح کردید بسیار متشکرم. در رابطه با مطلب مورد بحث دو سئوال اجمالی برایم مطرح شده که بسیار ممنون خواهم شد که پاسخ و نظر شما را بدانم: اول اینکه چه کسی به عنوان انسان، موضوع آیه 72 سوره احزاب ( و حملها الانسان ) این امانت را پذیرفته است؟ حضرت آدم یا کسی دیگر؟ و دوم، اگر آنطور که جنابعالی در بند 6 مقاله ذکر کرده اید و آفرینش خدا بجز با خوردن میوه ممنوعه کمال نمی گرفت پس چرا طبق آیات قرآن آدم و حوا از خوردن آن نهی شده بودند؟ و واقعا اگر . اطاعت خداوند را میکردند و از میوه ممنوعه نمی خوردند این آفرینش به کمال نمی رسید؟ یعنی کمال انسان در نافرمانی خدا قرارداشته است؟

    ………………………….

    سلام هادی گرامی
    آنچه که فرشتگان را به سجده ی انسان فرا خوانده، شکل و شمایل جناب آدم علیه السلام نبوده. بل همان توانایی ها و قابلیت های بی بدیل او بوده. دراینجا منظور از آدم، همان انسان بما هو انسان است. امادر باره ی آن میوه ی ممنوعه، خداوند برای آزمون همان اختیاری که به انسان داده اگر خوردن آن را ممنوع اعلام نمی کرد، بروز و ظهور اختیار معنا نمی گرفت. دراینجا نافرمانی خدا درحقیقت همان دلسوزی او برای حمل آن بار امانت است. که ای انسان اگر از این میوه بخوری به زحمت می افتی خود دانی. البته این یک معمایی چند وجهی است که انتهایی برای آن نمی توانیم تصور کنیم. درهر زمان مردمان به تناسب فهم خود از این معما شهدی می نوشند تا زمانی دگر و پاسخی دگر دریابند.

    با احترام: محمد نوری زاد

     
  5. با سلام و عرض ادب ، نگاه نوینی را بمعرض دید همگان ارائه شده که امیدوارم این موضوعات به دیگر قسمتهای قرآنی (توسط دیگران ) انجام شود .امیدوارم که این روح را از تو گرفته نشود و همچون مراد سابقت به چاله و گودال سقوط نکنی .

     
  6. دو سئوال اجمالی برایم پیش آمده که بد نیست مطرح شود:

    1- چه کسی به عنوان انسان، موضوع آیه 72 سوره احزاب ( و حملها الانسان ) این امانت را پذیرفته است؟ حضرت آدم یا کسی دیگر؟

    2- اگر آنطور که آقای نوریزاد در بند 6 مقاله ذکر کرده که آفرینش خدا بجز با خوردن میوه ممنوعه کمال نمی گرفت پس چرا طبق آیات قرآن آدم و حوا از خوردن آن نهی شده بودند؟ و واقعا اگر اطاعت خداوند را میکردند و از میوه ممنوعه نمی خوردند این آفرینش به کمال نمی رسید؟ یعنی کمال انسان در نافرمانی خدا قرارداشته است؟؟

    ممنون

     
  7. نوشته ی قشنگی بود
    تا بحال چنین برداشتی از این آیه را نشنیده بودم
    بی خود نیست که قرآن این همه انسان را به تفکر و تعقل فراخوانده
    اگر انسان بتواند از دلمشغولی های روزمره خود را جدا کند و به تفکر عمیق بپردازد به چه نکات قشنگی می تواند برسد
    البته این جدا شدن از روزمرگی باید خود خواسته و به “اختیار” باشد نه به زور 🙂

     
  8. لطفا مدعیان دروغین عرفان را که اعمال ننگین مسترهایشان مدرک مستندی بر هواهای نفسانی است. با مومنین راستین مقایسه نفرمایید. در ضمن با اسامی مختلف یک کامنت گذاشتن نشانه میزان عرفانی بودن این مدعیان نیز هست

     
  9. فایده این گونه نوشته یکی هم این است که ثابت می کند حکومت به نبرد با دین حقیقی برخاسته و پشتیبانش دین دروغین است

     
  10. سلام بر شما نوريزاد عزيز
    نمي توانم در مورد سلول انفرادي و سختيهاي آن شما را درك كنم چون تجربه آنرا ندارم و به حال شما غبطه مي خورم كه با تمام آن سختيها ، اينگونه از فرصتهاي پيش آمده استفاده كرده ايد . درود برشما

     
  11. جناب نوری زاد برادر عزیز من نامه های شما و مطالبی که روی سایت شما می آید را پیوسته دنبال می کنم و به شما خسته نباشید و دست مریزاد می گویم به نظر من این مطالب شما بخشی از شعورهای والایی است که در طول 30 سال گذشته توسط استاد محمد علی طاهری مطرح شده فکر می کنم اگر مطالب ایشان را مطالعه بفرمایید از حظ معنوی و عرفانی بسیاری بهره مند خواهید شد

     
  12. آیا افتخاری بالا تر از انسان بودن هست؟
    پایدار بمانید استاد

     
  13. فرصتی نیست برای انتخاب میان تو و رفتن.

    چه ، سرنوشت که اختیار از پیش نوشته شده من است برایم رفتن را رقم زده است.

    و بگونه ای مسیر را چیده است که گویی من خودم این راه را برگزیده ام.

    پس من میروم.

    ولی بدان انتخاب من در همین فرصت اندک باقیمانده تا رفتن

    تویی.

     
  14. آقای نوری زاد، چند وقتی است که می خواستم یک یادآوری یا شاید هشدار دوستانه به شما بدهم. مبادا آفرین ها و ستایش های خوانندگان و بلکه همه مخاطبان باعث شود به دام غرور و خودپسندی در افتید. مراقب این دام بزرگ باشید که خیلی ها را در خود گرفتار کرده است. به امید روزهای روشنی که در راهند.

     
  15. سلام آقای نوری زاد من یک مسلمان کردم. یک مسلمان زخمی . که هم خانواده ام را در جنگ از دست داده ام و هم خودم در جنگ زخم خورده ام. مدتی هم بعد از انتخابات در زندان بوده ام و تا دلتان بخواهد کتک خورده ام و تا پای اعدام هم پیش رفته ام. نوشته های شما به من آرامش می دهد. نفرتم را ترمیم می کند. احساس می کنم که می توانم امثال شما را که پیشتر

     
  16. سلام من که یک بی دین لامذهب هستم به شما آقای نوری زاد

    خیلی زور زدم تا این مطلب شما را خواندم. اولش نفرت بود و آخرش احترام. من اصلا به مطالب دینی گرایش ندارم اما به خودم فشار آوردم و گفتم این یکی بخوان و بخند . اما خواندم و کم کم شیفته شدم. مطلب قرآنی شما یک مبحث بزرگ انسان شناسی است که یک گمونیست و لاییک هم می تواند مخاطب آن باشد. فقط خواستم بگویم : مرسی از این همه اعتدال

     
  17. سلام آقای نوری زاد من یک مسلمان کردم. یک مسلمان زخمی . که هم خانواده ام را در جنگ از دست داده ام و هم خودم در جنگ زخم خورده ام. مدتی هم بعد از انتخابات در زندان بوده ام و تا دلتان بخواهد کتک خورده ام و تا پای اعدام هم پیش رفته ام. نوشته های شما به من آرامش می دهد. نفرتم را ترمیم می کند. احساس می کنم که می توانم امثال شما را که پیشتر دوست نداشتم ، دوست داشته باشم. من با همین نوشته قرآنی شما به مسلمانی خودم و شما چقدر می بالم. من اسلام شما را دوست دارم. احساس می کنم اسلام شما مزاحم اسلام من نیست. درصورتی که من این احساس را با دیگرانی که در راس قدرت اند ندارم. با نوشته های شما و مخصوصا همین نوشته قرآنی شما احساس الفت می کنم. اخلاق محوری و ادب شما را می پسندم. باور کنید این ادب شما در من یک جور افتخار ایجاد می کند. من پابه پای شما و نوع نگرش شما هستم و از این که هموطنی چون شما دارم افتخار می کنم.

     
  18. سلام جناب نوری زاد
    مطالعه یک چنین مطلبی از شما برای من نه این که شگفت انگیز باشد، بل آمیخته به هشداری است برای شخص شما . که شما که اینگونه با قرآن مأنوس بوده اید چرا ما را از این نورانیت فهم خود بی نصیب گذارده بودید. من در قرآن بسیا رغور کرده ام. کار فکری ام همین است. این مقاله کوتاه شما که امید دارم همچنان ادامه داشته باشد، یک ظرافت نگری ناب به قرآن است که جای خالی آن بسیار مشهود است. تقاضای ما این است که از این حوزه غفلت نورزید چرا که فرو شدن به مسائل سیاسی گرچه در جای خود ضروری است اما توقف در آن هم ما را هم شما را از آنچه که باید باشیم منفک می کند. مراقب خود باشید . ما به قلم سحرانگیز شما نیاز داریم. بدرود.

     
  19. زیبا و متعالی

     
  20. درود بر تو،سلام خدا بر تو که شجاعتت از تمام علمای این دیار بیشتر است.

     
  21. سلام
    آقاي نوري زاد مستحضر باشيد استفاده از ابزار ديني در جنگ با اين جماعت بيفايده است چرا که خود را در حد خدا بالا و برتر مي دانند و به اين موضوع هم نظر کنيد که اساس و پايه مخالفت ما بر موضوعاتي نظير عدم ولايت مطلقه فقيه و تمرکز بر ولايت معنوي در فقيه به تنهايي و جدايي دين از سياسيت شکل گرفته است. فکر مي کنم اينها موضوعاتي هستند که بين تمام مخالفان مشترک بوده است!

     
  22. برادر ارجمند جناب نوری زاد عزیز از آنجایی که شما را مشتاق فهمیدن و دانستن دیدم به شما توصیه می کنم حتما با نظرات بزرگ مرد تاریخ یعنی ” محمد علی طاهری” حتما آشنا شوید. بی شک شروعی دیگر برای شما پیش خواهد آمد.

     
  23. براي انسان صاحب انديشه و محقق سلول انفرادي فرصت خوبي است تا فارغ از همه چيز به چنين مسائلي فكر كند چنان فكري كه ساعتيش از هفتاد سال عبادت بهتر است

     

ارسال پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نمیشود.

 سقف 5000 کاراکتر

Optionally add an image (JPEG only)

82 queries in 0883 seconds.