نوشتن در باره مسائل روز، درعین ضرورت، گاه ما را از بایستگی ها باز می دارد. پسندیده این دیدم که در کنار نوشته های روز خود، به انتشار نوشته های زندان خود نیز مبادرت ورزم…
یک اشاره مختصر:
لحظه های کند گذر زندان، بویژه روزها و شب های روح خراش سلول انفرادی، گاه زندانی را به سمت آشفتگی و حتی خودکشی، و گاه نیز به سمت پایداری و استقامت و واکاوی همه جانبه درچند و چون زندگی پیش می راند. من خود پس از عبور از “لحظه های گسست”، به نوشتن مخفیانه روی بردم. به شیوه هایی که نمی خواهم آنها را وا بشکافم. اما نوشتم. بسیار نیز. و عالم وهستی را بقدر بضاعتم واشکافی کردم. این نوشته ها را بعدها به شیوه ای که درباره آن نیز نمی خواهم سخن بگویم، به بیرون از زندان فرستادم. حجم فراوان این نوشته ها اکنون بقدری است که می شود از آنها یک کتاب قطور برآورد. نوشتن در باره مسائل روز، درعین ضرورت، گاه ما را از بایستگی ها باز می دارد. پسندیده این دیدم که در کنار نوشته های روز خود، به انتشار نوشته های زندان خود نیز مبادرت ورزم. من از جهنمی که هیولاهای وزارت اطلاعات برای من پرداخته بودند، بهشتی برای خود پرداخته بودم که لمس لحظه های آن، مرا تا دیرگاه صبح بیدار می داشت و مرا به نوشتن های دور از چشم در آن سلول های شکنجه، حریض می نمود. آنچه در ادامه خواهید خواند، یکی از نوشته های زندان من است. برگی مختصر از برگهای فراوانی که یک به یک آنها را برای شما منتشر خواهم کرد:
درباره کله شقی انسان:
در قرآن، فرشتگان، هرگز موجودات عاطل و باطل و تشریفاتی و زینتالمجالسی نیستند. هر یک از آنان، یا جمع به جمع آنان، مأمور انجام کارهایی هستند که آن کارها، جز با مدیریت آنان انجام نمیپذیرد. در زمین، و در آسمانهای ناشناخته، میلیاردها ضرورت حتمی توسط همین فرشتگان دست به دست میشود. نوری که میتابد، کهکشانی که جابهجا میشود، نسیمی که میوزد، بارانی که میبارد، نبضی که میزند، جسمی که خاک میشود، جاذبهای که در زمین یا کرات دیگر ابراز میگردد، همه و همه، به زحمت و وظیفه فرشتگان مربوط است. آیا جمعیت فرشتگان، با تعدد پدیدهها متناسب است؟ پدیدههایی که شمارگان آنها از توان شمارشگری ما بیرون است؟ نمیدانیم. اما هر چه که هست، فرشتگان، مأمور انجام مقدرات الهیاند. مأمورانی دقیق و منظم و خستگیناپذیر. در قرآن، با آفرینش انسان، خداوند همۀ فرشتگان را به سجده و به اطاعت او مأمور و مجبور میکند. تا فرشتگان، و همۀ پدیدهها و قوانینی که اختیارشان با آنهاست، سر به تمکین آدمی فرو برند و به تسخیر او در آیند. این مقام بلند برای انسان، در هیچ مکتب و مرامی تا بدین مرتبه مورد اعتنا قرار نگرفته است. اگر بگویم: آدمی، نورچشمی خدا، و مرکز توجه خداوند است، سخن به گزاف نگفتهام. این همه توجه و تمرکز، و این همه فروباراندن دارو ندار هستی بر سر آدمی، آیا نشان از چه دارد؟ مگر چه گوهر کمنظیری با انسان است که سایرین از او بیبهرهاند؟ مگر با انسان، چه ظرفیتها، و چه شگفتیها، و چه برنامههایی است که خدا او را در میانه عالم نشانده و همۀ هستی را به طواف و تمکین او تحکم فرموده است؟ مگر قرار است این نورچشمی خدا چه بکند؟ من هرگاه به این همه چشمی که رو به انسان قراول رفته مینگرم، باور میکنم که او، تافته ای جدا بافته از سایر پدیدههاست. او – انسان- حتماً قرار بوده و هست که سنگی را جابجا کند. کاری که از فرشتگان خاص و عام خدا ساخته نیست. تسخیر آسمان و زمین و باراندن هر چه که هست بر سر انسان، حتماً به این خاطر است که او، قرار است کار متفاوتی صورت دهد. اما پرسش این که: خود این «کار» چیست؟ این چه سنگی است که انسان میتواند آن را جابجا کند و مثلاً قدرتهای مسخر سلیمان نبی – که قادر به انجام هرکار خارقالعاده بوده اند- از انجام آن عاجزند؟ این انسان، قرار است چه باری بر شانه خود حمل کند که فرشتگان خدا – آنان که کهکشانها را جابجا میکنند- توان حمل آن را ندارند؟ این پرسش، پرسشی بنیادین و جاودانه است. پرسشی همیشگی و حتی هر روزه که هر انسان در هر کجا باید خود را با آن همسان و منطبق کند. این پرسش، از فرط بزرگی و درجۀ اهمیت، متأسفانه به فراموشی تاریخی انسان سپرده شده است. این فراموشی تاریخی، به این میماند که یک نفر در دل مأموریتی حساس، اصل آن مأموریت را از یاد ببرد و سرگرم کارهای دیگر شود. راستی، مأموریت انسان در این دنیا چیست؟ چه رازی در این میانه انسان را از ورطهای به ورطهای دیگر کشانده است؟ مگر میشود این اختراع، و این خلق بزرگ و بینظیر، فارغ از برنامه و کار و مأموریت باشد؟ چرا هیچیک از ما، در طول عمرمان، آنچنان که گرسنه و تشنه نان و آبیم، مشتاق و کنجکاو و سراسیمه کشف پاسخ این پرسش نیستیم؟ خداوندی که همۀ فرشتگان و همۀ پدیدهها را به سجده و تسخیر انسان دستور فرموده، از خود انسان چه انتظاری دارد؟ تجهیز اینچنینی انسان، برای چه مأموریتی است؟
من برای یافتن پاسخ این پرسش، دریچه هفتاد و دوم سورۀ احزاب را میگشایم: «انّا عرضنا الامانۀ علی السموات والارض والجبال فأبین ان یحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولا» = «ما امانتی را بر آسمانها و زمین و کوهساران عرضه داشتیم. جملگی از تحمل آن سر باز زدند و از آن هراس داشتند و انسان حمل آن را بر عهده گرفت. که او، بهراستی ستمپیشه و جهالت پیشه است».
از این آیه میفهمیم که راز برتری انسان از همۀ پدیدههای هستی، در همین «امانت پذیری» اوست. مهم اما خود این امانت است. گویا هنوز راز این معمای پیچدرپیچ ناگشوده مانده است. این چه امانتی است که ساکنان آسمانها و زمین و کوهساران با همۀ ستردگیشان از پذیرش حمل آن سر باز میزنند اما آدمی، دل به دریا میزند و مسئولیت حمل آن را میپذیرد؟ من به این مهم، از زاویههای متعدد نگریستهام:
1– انسان، به هنگام پذیرفتن این امانت، دارای هویت مستقل بوده است. یعنی از عقل و اندیشه، که وجه تمایز انسان با سایر پدیدههاست، برخوردار بوده است.
2- آسمانها و زمین و کوهها، در همه حال، مشغول حمل مسئولیتهایی هستند که میلیاردها انسان اگر دست به دست هم بدهند، گوشهای از آن بارها و مسئولیتها را نمیتوانند به دوش کشند. پس جنس و نوع و کیفیت این امانت مورد نظر، چیزی است که تنها با روح و روان آدمی سازگار بوده است. درست همان چیزی که در سایر آفریدهها وجود ندارد.
3- چرا سایر پدیدهها از پذیرش حمل این امانت سر باز زدهاند و به همان غریزه و مسئولیت معمول و همیشگی خود دل خوش کردهاند؟ مگر در این امانت، چه پتانسیل و چه عواقبی نهفته است که ساکنان آسمانها، از پذیرفتن آن به هراس افتادهاند؟ آیا جز این که به محض پذیرش آن امانت، حتماً عواقب حساس و هولناکی نیز بر آنها مترتب میشده است؟
4- آیا این امانت «اختیار» نبوده است؟ و مسئولیتهای ناشی از این اختیار؟
5- در آن عرصۀ وسیع، آنجا که «امانت اختیار» به همگانِ هستی عرضه میشود، و همگانِ هستی، غیر از انسان، به همان غریزه و رفتوآمد معمول و بیضرر خود بسنده میکنند، این تنها انسان است که پای پیش مینهد و با پذیرش اختیار، به کمال هویت انسانی خود دست پیدا میکند. انسانِ بدون اختیار، -گرچه عاقل و زیرک و هوشمند- هنوز ناقصالخلقه بوده است.
6- مگر در اختیار چه انرژی، و چه هول و هراسی نهفته است که تنها با شاکلۀ روحی و روانی انسان سازگار است؟ جز این که شیرینی و حلاوت اختیار، با پذیرش مسئولیت آن آمیخته است و انسان مختار، باید چشیدن عواقب اختیار را نیز در مدار سرنوشت خود حتمی بداند و باور کند؟ پس زندگی انسان، در هر کجا، بدون اختیار، ناقص و نامطلوب است. گویی با حذف اختیار از هویت انسانیاش، بخش وسیع یا همۀ مسئولیتها از شانۀ او برداشته میشود. انسان بدون اختیار -گرچه عاقل و هوشمند- یک فرشته است. فرشتهای که نامش «آدم» و «حوا» است. اما چون از آن میوۀ ممنوعه نخورده است، جز خوروخواب کاری ندارد. آدم و حوا اگر از آن میوۀ ممنوعه نخورده بودند، آفرینش خدا کمال نمیگرفت. آفرینش خدا، با «اختیار» و با تناول همان میوۀ ممنوعه کمال میگیرد و این همه شاخ و برگ و بر میآورد.
7- اندیشهها و حکومتهایی که اختیار را از مردم خویش دریغ میکنند، درحقیقت، حق بزرگ الهی آنان را سلب کردهاند. اختیار یک فرد، جز در مواردی که به حوزۀ دیگران ورود میکند، حق همیشگی و هویتی اوست. سلبکنندگان اختیار، هیچ تفاوتی با دزدان اموال مردم ندارند. بلکه از آنان شقیتر و شرمآورترند.
8- آیا اگر آن امانت الهی، اختیار نباشد، پس چه میتواند باشد؟ عشق؟ امید؟ لذت؟ آسایش؟ غرور؟ قدرت؟ نه، در اختیار، شور و شرافتی است که همۀ داشتههای دیگر انسان در سایه او قرار میگیرند. این اختیار است که به عشق بها میدهد، به امید رنگ میپاشد، به لذت عمق میبخشد، و آسایش و غرور و قدرت را از سطح بهدر میبرد، و یا همۀ اینها را به زیر میکشد و به خاک میمالد و زشت و نازیبا میکند.
9- در آیۀ بالا، سخن از «ترس» آسمانها و زمین و کوههاست: «اشفقن». راستی اگر آسمانها و زمین و کوهها تن به اختیار میسپردند، آیا بساط هستی در همان لحظههای نخست در هم پیچیده نمیشد؟ پس ما به همۀ پدیدهها حق میدهیم که از پذیرش اختیار هراس کرده باشند و آن را بر شانه داوطلبی چون انسان وانهاده باشند.
10- در انتهای آیه، سخن از ستمپیشگی و جهلپیشگی انسان است. من برخلاف ظاهر این معنا، اتفاقاً جانبداری خدای را از این دو صفت انسان رصد میکنم. که یعنی گویا خدای خوب، دستِ آفرین بر پشت انسان میزند و او را در این کلهشقی و جسارت میستاید. این ظلم و جهل مورد اشاره، شاید به این معنا باشد که: انسان میتوانست این امانت را نپذیرد و به زندگی یکسان و فرشتهگون خود ادامه دهد، اما با پذیرش اختیار، خود را به زحمت و درد و رنج انداخت. و البته به مسیر کمال خلقت خود قدم نهاد.
11- حالا باید به این پرسش محوری و همیشگی پاسخ دهیم که انسان، با اختیاری که دارد، قرار است چه بکند؟ من در پاسخ به این پرسش، همۀ ذرات عالم را میبینم که سراپا چشم شدهاند و انسان را میپایند تا بدانند او با در اختیار گرفتن اختیار، چه جولانی میدهد و چگونه پای خود از وادی هول و هراس بهدر میبرد!
12- انسان قرار است چه بکند؟ من به این نیز اندیشیدهام:
الف: حداقل این که: انسان باشد. یعنی حیوان نباشد. و به خوی و خصلت حیوانی دچار نشود. این حداقل را من در آزادگی او میدانم. آزادگی یعنی برخورداری از ظرفیتهای فطری موجود در هر انسان. که: مشتاق انصاف و راستی و راستگویی است. و از بدیها و زشتیها دلگیر و رنجور است.
ب: کمالجو باشد و در این راه، دست همنوعان خود را بگیرد و هم خود و هم دیگران را از وادی جهل بهدر ببرد.
ج: بر زشتیها بشورد و با زشتکاران ستیز کند.
د: در همه حال خود را در ترسیم فردایی بهتر از دیروز سهیم و مؤثر بداند. فردایی که نه تنها به خود او، که به همگان تعلق دارد.
13- ختیار اما جمع کثیری از انسانها را نیز به تنپروری و زشتکاری و ظلم و غارت و تحمیق دیگران درمیاندازد. هول و هراس ناشی از داشتن اختیار، به همین تباهیها مربوط است. تجلی انسان درستکار، از آنجا درخشندگی میگیرد که او با گوهر همان اختیار، از کنار مفسدههای گوناگون عبور میکند و با ارادۀ خود دست به گزینش خوبیها میبرد.
14- معماران آینده، انسانهایی هستند که با همان سرمایه اختیار، از توقفِ در خود بهدر میروند و زمین و آسمانها و کوهها را برای جولان ظرفیتهای متعالی خود، فراخ میکنند.
15- خداوند در این آیه، شاید علاوه بر همۀ سخنها، این را نیز با ما میگوید که: ای انسان، آسمانها و زمین و کوهها، از ذات اختیار و عواقب آن خبر داشتند، آیا خود تو نیز قدر این گنج بیبدیل را میدانی؟ میدانی چه گنجی، و چه فرصتی، و چه امانتی، و چه پتانسیلی در اختیار تو گذارده شده؟
16- چرا «امانت»؟ اختیار، یک امانت است. که انسان، با آن، از نقطهای، به نقطهای دیگر کوچ کند. امانت، همان است که بسیاری از مردمان روزگار، در او طمع میکنند و خیانت میورزند. شاید ترس آسمانها و زمین در همین «خیانت در امانت» بوده باشد.(ادامه دارد)
ey kasani ke dar daftare rahbari hastid agar in khon neveshteha ra be eshan naresanid ham be eshan khianat kardid ham be mellat va ham be khodetan bishtar fekr konid va aghelane biandishid
سلام
متن دلنشین شما را خواندم ولی تناقضاتی برایم بوجد امد که نمیدانم اینها را چگونه با هم جمع کنم. شما می گوئید که ارداه و اختیار همان امانت الهی است که در انسان به ودیعه گذاشته است و برخی ایات قرانی نیز ناظر بر این اختیارند از جمله ان ایه که می فرماید خداوند سرنوشت هیچ قومی را عوض نمی کند مگر انکه خودشان بخواهد. حال با توجه به این نکته من مسلمان با توجه به اموزه های دیگر خود در خصوص امام زمان دیگر چه نیازی به این اراده و اختیار دارم اگر باید منتظر روزی باشم که امام زمان بیاد و ظلم و فساد را ریشه کن کند. به عبارت دیگر با وجود اختیار و اراده الهی که در من به ودیعه گذاشته است ایا باید من هنوز منتظر ظهور حضرتش باشم تا بیاید و سرنوشت بهتری برای من رقم بزند و اصولا اگر خداوند بنا داشت که با اوردن حضرتش همه امور را اصلاح ند پس دیگر چه نیازی بود که به من باده نشین باده مستانه دهد. نمیدانم توانستم این تناقض در گفته جنابعالی را با اموزه های دینی رایج منعکس کنم یا خیر؟ حق نگهدارتان
من با این مقاله به معنی واقعی حال کردم. وبیشتر از همه از این که این مقاله توی زندان و توی سلول انفرادی نوشته شده. بنازم به این قلم که در سلول انفرادی فارغ از نان و نام و ننگ به باز تولید یک فکر موفق شده که این فکر بسیار راهگشا و خواستنی است.
تشکر
با سلام خدمت آزاده گرامی جناب نوری زاد عزیز. از بحث زیبایی که مطرح کردید بسیار متشکرم. در رابطه با مطلب مورد بحث دو سئوال اجمالی برایم مطرح شده که بسیار ممنون خواهم شد که پاسخ و نظر شما را بدانم: اول اینکه چه کسی به عنوان انسان، موضوع آیه 72 سوره احزاب ( و حملها الانسان ) این امانت را پذیرفته است؟ حضرت آدم یا کسی دیگر؟ و دوم، اگر آنطور که جنابعالی در بند 6 مقاله ذکر کرده اید و آفرینش خدا بجز با خوردن میوه ممنوعه کمال نمی گرفت پس چرا طبق آیات قرآن آدم و حوا از خوردن آن نهی شده بودند؟ و واقعا اگر . اطاعت خداوند را میکردند و از میوه ممنوعه نمی خوردند این آفرینش به کمال نمی رسید؟ یعنی کمال انسان در نافرمانی خدا قرارداشته است؟
………………………….
سلام هادی گرامی
آنچه که فرشتگان را به سجده ی انسان فرا خوانده، شکل و شمایل جناب آدم علیه السلام نبوده. بل همان توانایی ها و قابلیت های بی بدیل او بوده. دراینجا منظور از آدم، همان انسان بما هو انسان است. امادر باره ی آن میوه ی ممنوعه، خداوند برای آزمون همان اختیاری که به انسان داده اگر خوردن آن را ممنوع اعلام نمی کرد، بروز و ظهور اختیار معنا نمی گرفت. دراینجا نافرمانی خدا درحقیقت همان دلسوزی او برای حمل آن بار امانت است. که ای انسان اگر از این میوه بخوری به زحمت می افتی خود دانی. البته این یک معمایی چند وجهی است که انتهایی برای آن نمی توانیم تصور کنیم. درهر زمان مردمان به تناسب فهم خود از این معما شهدی می نوشند تا زمانی دگر و پاسخی دگر دریابند.
با احترام: محمد نوری زاد
با سلام و عرض ادب ، نگاه نوینی را بمعرض دید همگان ارائه شده که امیدوارم این موضوعات به دیگر قسمتهای قرآنی (توسط دیگران ) انجام شود .امیدوارم که این روح را از تو گرفته نشود و همچون مراد سابقت به چاله و گودال سقوط نکنی .
دو سئوال اجمالی برایم پیش آمده که بد نیست مطرح شود:
1- چه کسی به عنوان انسان، موضوع آیه 72 سوره احزاب ( و حملها الانسان ) این امانت را پذیرفته است؟ حضرت آدم یا کسی دیگر؟
2- اگر آنطور که آقای نوریزاد در بند 6 مقاله ذکر کرده که آفرینش خدا بجز با خوردن میوه ممنوعه کمال نمی گرفت پس چرا طبق آیات قرآن آدم و حوا از خوردن آن نهی شده بودند؟ و واقعا اگر اطاعت خداوند را میکردند و از میوه ممنوعه نمی خوردند این آفرینش به کمال نمی رسید؟ یعنی کمال انسان در نافرمانی خدا قرارداشته است؟؟
ممنون
نوشته ی قشنگی بود
تا بحال چنین برداشتی از این آیه را نشنیده بودم
بی خود نیست که قرآن این همه انسان را به تفکر و تعقل فراخوانده
اگر انسان بتواند از دلمشغولی های روزمره خود را جدا کند و به تفکر عمیق بپردازد به چه نکات قشنگی می تواند برسد
البته این جدا شدن از روزمرگی باید خود خواسته و به “اختیار” باشد نه به زور 🙂
لطفا مدعیان دروغین عرفان را که اعمال ننگین مسترهایشان مدرک مستندی بر هواهای نفسانی است. با مومنین راستین مقایسه نفرمایید. در ضمن با اسامی مختلف یک کامنت گذاشتن نشانه میزان عرفانی بودن این مدعیان نیز هست
فایده این گونه نوشته یکی هم این است که ثابت می کند حکومت به نبرد با دین حقیقی برخاسته و پشتیبانش دین دروغین است
سلام بر شما نوريزاد عزيز
نمي توانم در مورد سلول انفرادي و سختيهاي آن شما را درك كنم چون تجربه آنرا ندارم و به حال شما غبطه مي خورم كه با تمام آن سختيها ، اينگونه از فرصتهاي پيش آمده استفاده كرده ايد . درود برشما
جناب نوری زاد برادر عزیز من نامه های شما و مطالبی که روی سایت شما می آید را پیوسته دنبال می کنم و به شما خسته نباشید و دست مریزاد می گویم به نظر من این مطالب شما بخشی از شعورهای والایی است که در طول 30 سال گذشته توسط استاد محمد علی طاهری مطرح شده فکر می کنم اگر مطالب ایشان را مطالعه بفرمایید از حظ معنوی و عرفانی بسیاری بهره مند خواهید شد
آیا افتخاری بالا تر از انسان بودن هست؟
پایدار بمانید استاد
فرصتی نیست برای انتخاب میان تو و رفتن.
چه ، سرنوشت که اختیار از پیش نوشته شده من است برایم رفتن را رقم زده است.
و بگونه ای مسیر را چیده است که گویی من خودم این راه را برگزیده ام.
پس من میروم.
ولی بدان انتخاب من در همین فرصت اندک باقیمانده تا رفتن
تویی.
آقای نوری زاد، چند وقتی است که می خواستم یک یادآوری یا شاید هشدار دوستانه به شما بدهم. مبادا آفرین ها و ستایش های خوانندگان و بلکه همه مخاطبان باعث شود به دام غرور و خودپسندی در افتید. مراقب این دام بزرگ باشید که خیلی ها را در خود گرفتار کرده است. به امید روزهای روشنی که در راهند.
سلام آقای نوری زاد من یک مسلمان کردم. یک مسلمان زخمی . که هم خانواده ام را در جنگ از دست داده ام و هم خودم در جنگ زخم خورده ام. مدتی هم بعد از انتخابات در زندان بوده ام و تا دلتان بخواهد کتک خورده ام و تا پای اعدام هم پیش رفته ام. نوشته های شما به من آرامش می دهد. نفرتم را ترمیم می کند. احساس می کنم که می توانم امثال شما را که پیشتر
سلام من که یک بی دین لامذهب هستم به شما آقای نوری زاد
خیلی زور زدم تا این مطلب شما را خواندم. اولش نفرت بود و آخرش احترام. من اصلا به مطالب دینی گرایش ندارم اما به خودم فشار آوردم و گفتم این یکی بخوان و بخند . اما خواندم و کم کم شیفته شدم. مطلب قرآنی شما یک مبحث بزرگ انسان شناسی است که یک گمونیست و لاییک هم می تواند مخاطب آن باشد. فقط خواستم بگویم : مرسی از این همه اعتدال
سلام آقای نوری زاد من یک مسلمان کردم. یک مسلمان زخمی . که هم خانواده ام را در جنگ از دست داده ام و هم خودم در جنگ زخم خورده ام. مدتی هم بعد از انتخابات در زندان بوده ام و تا دلتان بخواهد کتک خورده ام و تا پای اعدام هم پیش رفته ام. نوشته های شما به من آرامش می دهد. نفرتم را ترمیم می کند. احساس می کنم که می توانم امثال شما را که پیشتر دوست نداشتم ، دوست داشته باشم. من با همین نوشته قرآنی شما به مسلمانی خودم و شما چقدر می بالم. من اسلام شما را دوست دارم. احساس می کنم اسلام شما مزاحم اسلام من نیست. درصورتی که من این احساس را با دیگرانی که در راس قدرت اند ندارم. با نوشته های شما و مخصوصا همین نوشته قرآنی شما احساس الفت می کنم. اخلاق محوری و ادب شما را می پسندم. باور کنید این ادب شما در من یک جور افتخار ایجاد می کند. من پابه پای شما و نوع نگرش شما هستم و از این که هموطنی چون شما دارم افتخار می کنم.
سلام جناب نوری زاد
مطالعه یک چنین مطلبی از شما برای من نه این که شگفت انگیز باشد، بل آمیخته به هشداری است برای شخص شما . که شما که اینگونه با قرآن مأنوس بوده اید چرا ما را از این نورانیت فهم خود بی نصیب گذارده بودید. من در قرآن بسیا رغور کرده ام. کار فکری ام همین است. این مقاله کوتاه شما که امید دارم همچنان ادامه داشته باشد، یک ظرافت نگری ناب به قرآن است که جای خالی آن بسیار مشهود است. تقاضای ما این است که از این حوزه غفلت نورزید چرا که فرو شدن به مسائل سیاسی گرچه در جای خود ضروری است اما توقف در آن هم ما را هم شما را از آنچه که باید باشیم منفک می کند. مراقب خود باشید . ما به قلم سحرانگیز شما نیاز داریم. بدرود.
زیبا و متعالی
درود بر تو،سلام خدا بر تو که شجاعتت از تمام علمای این دیار بیشتر است.
سلام
آقاي نوري زاد مستحضر باشيد استفاده از ابزار ديني در جنگ با اين جماعت بيفايده است چرا که خود را در حد خدا بالا و برتر مي دانند و به اين موضوع هم نظر کنيد که اساس و پايه مخالفت ما بر موضوعاتي نظير عدم ولايت مطلقه فقيه و تمرکز بر ولايت معنوي در فقيه به تنهايي و جدايي دين از سياسيت شکل گرفته است. فکر مي کنم اينها موضوعاتي هستند که بين تمام مخالفان مشترک بوده است!
برادر ارجمند جناب نوری زاد عزیز از آنجایی که شما را مشتاق فهمیدن و دانستن دیدم به شما توصیه می کنم حتما با نظرات بزرگ مرد تاریخ یعنی ” محمد علی طاهری” حتما آشنا شوید. بی شک شروعی دیگر برای شما پیش خواهد آمد.
براي انسان صاحب انديشه و محقق سلول انفرادي فرصت خوبي است تا فارغ از همه چيز به چنين مسائلي فكر كند چنان فكري كه ساعتيش از هفتاد سال عبادت بهتر است