محمد نوري زاد عزيز در ابتكاري از برخي سياسيون و نيز برخي روحانيان و انديشمندان نام برده است تا آنان همت و شجاعتي كنند و نامههايي به رهبر جمهوري اسلامي ايران بنويسند. اين پيشنهاد را ميستايم و اميد ميبرم كه اين خواستهي كوچك نوريزاد از سوي آنان كه نام برده شدهاند و از مشاهير ديگري كه نام برده نشدهاند، جامهي عمل پوشانده شود!…
(به بهانه نامه به رهبري)
مهدي عليپور[1]
درآمد:
محمد نوري زاد عزيز در ابتكاري از برخي سياسيون و نيز برخي روحانيان و انديشمندان نام برده است تا آنان همت و شجاعتي كنند و نامههايي به رهبر جمهوري اسلامي ايران بنويسند. اين پيشنهاد را ميستايم و اميد ميبرم كه اين خواستهي كوچك نوريزاد از سوي آنان كه نام برده شدهاند و از مشاهير ديگري كه نام برده نشدهاند، جامهي عمل پوشانده شود!
اما همانگونه كه پس از عرضه پيشنهاد ارجمند نوريزاد، بسياري اشاره كرده و حتي در عمل نيز اقدام نمودهاند، ميتوان بدين پيشنهاد افزود و آن را در سطح بسيار گستردهتر جامعه مطرح نمود و از همگان خواست تا دست به چنين اقدام مباركي بزنند، بلكه از اين طريق زمينه اصلاح كژيها فراهم گردد.
اكنون من نيز به مثابه يكي از شهروندان اين جامعه بر آن شدم تا نامه اي مستقيم به رهبر كشورمان بنگارم. از همان آغاز صادقانه اعتراف ميكنم كه اين كار را تنها از سر شفقت و گرايش به اصلاح ناراستيها به ايشان مينگارم و قصد ديگري ندارم. اميدوارم جناب ايشان و عاملان حكومتي به انگيزهخواني در من نپردازند و بدين سان باري ديگر، به رويهي خطاي مرسوم حاكميت در اين چند دهه فرونروند و بكوشند به انگيخته بنگرند تا انگيزه كه در هيچ صورتي برانگيزهخواني حُسني متصوّر نيست!
از آنجا كه چندان از مسايل سياسي و اقتصادي سر درنميآورم، نامه من به رهبري از اين منظر و دريچه نيست. آنچه من در اين نامه به اقتضاي تخصص و دلمشغوليهاي ساليانم، بدان اهتمام ميورزم و قصد دارم اين بار صريحتر به گوش رهبر ايران برسانم، مقوله فضاي گفتمان علمي جامعه و مواجهه با انديشمندان كشور است كه در اين دو سه دهه با مشكلات بسياري قرين بوده است. بي شك در پديد آمدن چنين فضاي غبارآلود و تاريكي، شخص رهبري، هم به دليل نوع مسووليتي كه دارد و هم به دليل اظهارنظرهايي كه گاه و بيگاه مستقيم يا غير مستقيم در باب انديشهورزي و علماندوزي حوزويان و دانشگاهيان عرضه ميكند، مثل هر يك از ماها، مسوول است و بايد پاسخگو باشد.
افزون بر اين، مقولهي گفتمان علمي را براي نامهنگاري برگزيدم ، چون ميدانم كه در اين دوران پرآشوب و فضاي گلآلود (كه معضلات اقتصادي و سياسي و امنيتي نزد همه برجسته است و مشهود) كمتر كسي است كه بدان توجه كند و از اين رو، عرصه دانش و انديشهورزي ميرود كه به تمامه قرباني هوسهاي آلوده راهزنان و بهرهگيران ناجوانمرد علم و دانش گردد.
و اينك نامه من:
رهبر جمهوري اسلامي ايران؛
با سلام
احتراما، در آغاز، به استحضار شما ميرسانم كه اينجانب پيش از اين چند نوشته در تحليل و سنجش عرصه انديشهورزيِ اين دو دههي اخير نگاشته و منتشر كردهام. من اين كار را صرفا به قصد اصلاح آنچه كژي و ناراستي در عرصه انديشه ايران ميدانم، انجام دادهام. اگرچه بعيد ميدانم شما هرگز چنين نوشتههايي را ببينيد و بخوانيد، اما اميد دارم كه از يك سو، برخي دلسوزان آن را خوانده و به شما منتقل نمايند، و از سوي ديگر، انديشمندان و عالمان اين جامعه كه اكنون بسياري از آنها در كنجي نشسته و همين مشكلات را به گونههاي متفاوتي در گوش يكديگر پچ پچ مي كنند، بخوانند و احساس نمايند كه اندكي بر قلبهاي زخمي و آتش گرفته آنان مرهمي خنك گذاشته شده است!
اي كاش ميتوانستم آشكارا و بسيار كوتاه به شما نشان دهم كه آهنگ حركت دانش و به طور خاص علوم انساني و اجتماعي در ايران به دليل عملكردهاي حاكمان و دخالتهاي نادرست مسوولان، به جد دچار ابهام و ناكارآمدي شده است! يا اي كاش شما آنقدر دغدغه و همت و زمان داشتيد كه بخواهيد اين نگرانيها را افزون بر كسان گزينش شدهاي كه به پيشگاه شما ميآيند و از پيش بر آنان ديكته ميشود كه چه را بايد بگويند و چه را نبايد بگويند، از زبان ديگراني بشنويد كه بسيار مشفقتر از آنان هستند، اما در عين گمنامي و فروتني، بيپيرايه سخن ميگويند. من در اين مقال قصد عتاب شما را ندارم كه مباد ادب كهتري فرونهم و به بزرگتري چون شما جسارت نمايم!
باري، روزگاري ما شما را جزو معدود روحانيان روشن و انديشمندي ميدانستيم كه از متن حوزهها برآمده است. خيال ميكرديم با فوت آيه الله خميني و آمدن شما، مسايل احساسي و تقدسسازيهاي مصنوع كه شخصيت كاريزماتيك آيه الله خميني (هم به دليل شيخوخيت و مرجعيت و هم به دليل برخي لايههاي عرفاني ايشان) به آساني موجب ميشد كه جامعهي تقدسساز آن روز ايران آنها را برتابد، كمرنگ شوند. گمان ميكرديم شما به مثابه دومين رهبر پس از انقلاب، مي كوشيد تا با كاستن از فضاي تقدسسازيهاي كاذب و بلادليل، بركفه انديشهورزي و عقلانيت بيفزاييد و نميگذاريد، غليان احساسات و اميال جوانان و نوجوانان و تملقهاي آشكار و نهان برخي اطرافيان كه ديگر به يقين خود شما ميدانيد آنان براي چه تا بدين پايه تملق ميگويند، فضاي علمي جامعه را بگيرد تا هر بامداد و شامگاه نگران يك حادثه ناگوار براي انديشمندان اين مرز و بوم باشيم. اما چندان نپاييد كه عحيب بر اين آرزوي برباد رفته اندوهگين شديم و خون گريستيم. اگر جا دارد عليبن ابيطالب به خاطر خلخال زن يهودي بميرد، بيشك جا داشت شما و ما به خاطر اين جفاها و توهينها و هرج و مرجهاي علمي و نابودي دانش و تمدن اين سرزمين و سپرده شدن آنها به ناعالمان و راهنرفتگان جان به جان آفرين تسليم نماييم!
اكنون كه نه آنچنان ميتوانم مختصر به آگاهي شما برسانم كه مشكل انديشه ايران چيست، و نه شما آن قدر فرصت داريد كه بنشينيد و آن نوشتههاي طولاني را كه به سنجش وضعيت اسفبار علم و دانش اين مرز و بوم پرداخته، بخوانيد، بگذاريد تا به اشاره در چند بند چكيدهي دردهايي را كه در آن نوشتهها پرداختهام، برايتان بازنگاري كنم، باشد كه فرصت و همت خواندن اين چند بند را داشته باشيد!
يك. رهبر كشورِ عزيز ما! در اين سه دهه بارها و بارها شاهد پديداري و رواج تعابيري در جامعه علمي ايران از سوي حاكميت بودهايم كه به دليل مستظهر نبودن به بنمايههاي لازم انديشهورزي، ابهامات بسياري را پديد آورده و هزينههاي انساني و غيرانساني فراواني را مصروف ايضاح خويش كردهاند كه در نهايت نيز موفق نبودهاند. شايد بتوان تعابيري، مانند غربزدگي، تهاجم فرهنگي، جامعه مدني ديني، مهندسي فرهنگي، خودي و غيرخودي، نهضت نرمافزاري، كرسيهاي نظريهپردازي، وحدت حوزه و دانشگاه و اسلاميسازي معرفت را از اين دست تعابير مبهم، غامض يا بيمعنا شمرد.
آفت سياستزدگي و انگشت نهادن حاكمان بر يك مقوله علمي چيزي نيست كه بتوان بدين سادگي از آن گذشت. چون نه تنها موجب ميشود كه بسياري از عالمان هراسيده و حول آن مقوله نيايند، در نهايت هيچ پيامد علمي بي طرفانه و مقبولي را موجب نميشود و هيچ گفتمان موفّقي در آن زمينه شكل نميگيرد. از اين رو، نه تنها دانش كارآمدي پديدار نمي شود، بلكه حاكمان نيز از آنچه پديد آمده، طرفي نخواهند بست و اين همه جز به اتلاف انرژي انساني و اقتصادي كشور نميانجامد.
بيشك شما بهتر ميدانيد كه تزريق مفاهيمي از اين دست، در جامعه علمي كشور، بدون محاسبه همه جوانب آن، زمينه بسياري از برخوردهاي ناصواب را پيش ميآورد. حال آنكه شرط لازم براي پديداري يك فضاي ناب و سالم گفتماني، در درجه نخست آن است كه حاكمان در هر سطحي، از ورود در اين مباحث بپرهيزند، مگر و تنها در كسوت يك انديشمند كه در اين فرض بايد آماده نقادي و ارزيابي صريح و بيواهمه علمي نظرات خويش نيز باشند و در صورت نقادي هزار پسگرد و پيشگرد قانوني دامن منتقد علمي را نگيرد. اما اكنون يقينا هم خود شما و هم همه ما ميدانيم كه براي شما به عنوان رهبر جمهوري اسلامي، درست يا نادرست، تقدس يا حريم خاصي در نظر گرفته ميشود كه اگر چيزي بگوييد، ديگر كسي به هيچ رو و طبق هيچ ضابطه و منطقي نميتواند آن را مورد سنجش يا احيانا ترديد قرار دهد! طبيعي است كه در چنين فضايي اگر نقد و سنجشي عالمانه از ديدگاه شما صورت گيرد، بي شك از يك طرف، با برخورد خشن و تند برادران گمنام اطلاعات و از طرف دوم با بيمهري غيرمنطقي و نامستدل دوستان جاهلي كه صرفا شما را (به هر دليل) به زعم خويش بسيار دوست ميدارند و چيزي بيش از اين از ولايت فقيه و حكومت اسلامي نميدانند و از طرف سوم مورد تكفير و ناسزاي كاسهليسان و مداحاني كه نانشان در اين مداحي، عميق در روغن است!، قرار خواهد گرفت. از اين رو، هر فرد يا بايد مانند همين مداحان به اميد رسيدن به نان و نوايي جز تمجيد و تحسين نگويد و بر اين همه هوش سرشار رهبري صحّه بگذارد تا بركشيده شود بدانجا كه دوست ميدارد و يا مثل بسياري از محققان و انديشمندان از ترس برخوردها و بيادبيهاي عمّال حكومت ترجيح دهد، سكوت كند و از درون بسوزد و بسازد و به خود آرامش دهد با اين بهانه كه مگر كم بوده دوراني كه ايران مبتلا به چنين مصيبتهايي بوده است!
دوم. رهبر كشورِ عزيز ما! بدانيد كه اصلاح چنين مشكلي چندان سخت و پيچيده نيست. بايد كوشيد تا از دخالت هاي نارواي مسوولان اجرايي كشور در هر رده و سطحي، در جامعه علمي و محيطهاي آكادميك جلوگيري نمود. و بايد گذاشت تا فضاي انديشهورزي آزاد با گرد هم آمدن همه انديشمندان جامعه از موافقان و مخالفان در داخل كشور و بهرهگيري تمام آنان از امكانات مادي و معنوي موجود براي رشد و توسعه دانش و گفتمان علمي كشور، به درستي راه خويش را بپيمايد. بايد همه انديشمندان جامعه بكوشند بدون اتصال به مراكز سياسي و نهادهاي قدرت تنها و تنها در بستري علمي در دو نهاد دانشگاه و حوزه به انديشيدن، مطالعه و گفتگوهاي مداوم علمي در هر زمينه بپردازند. و هرگز كسي در فلان روزنامه يا موسسه حكومتي به خويش اجازه ندهد كه دامن انديشهورزي را تنها به دليل سليقه شخصي خويش آلوده نمايد و درباره انديشمندي سخن از تكفير و ارتداد بگويد. به همين منظور بايد امكانات پژوهشي جامعه منصفانه در اختيار همگان قرار گيرد تا موافقان و مخالفان در كنار يكديگر و بر سر يك خوان طبيعي گسترده از امكانات برآمده از حركت طبيعيِ دانش بنشينند و به انديشه، تحقيق و گفتگو بپردازند. اگر جامعه علمي بزرگتري با اين شكل و شمايل بتواند در ايران پديد آيد، بيشك از درون آن، جامعههاي علمي كوچكتري نيز پديد خواهند آمد كه به رقابت سالم و به دور از هياهوهاي سياسي و ايدئولوژيكي بپردازند و در نهايت آنكه قويتر عمل كند و پيروانِ انديشمند بيشتري به گرد خويش جمع نمايد، پيروز علمي ميدان است. و مطابق با اين نگرش، ديگر نيازي به تنديها و ابراز سليقههاي حاكمان نخواهد بود و هزينه هاي اضافي نيز بر دوش جامعه و مردم گذاشته نخواهد شد. طبعا در اين فرض، نمود خارجي كوششهاي علمي جامعه نيز منفي نبوده و نشانگر نوعي استالينيسم يا طالبانيسم علمي نخواهد شد و از بدبيني جامعه جهاني به مقوله دانش، و به طور خاص علوم انساني در ايران خواهد كاست. به هر روي، دانش در خلا و بدون تعامل گسترده و پايدار و مداوم با جامعههاي علمي بسيار بزرگتر و وسيعتر جهاني پديد نميآيد. از اين رو، نميتوان و نبايد باب چنين تعاملات و گفت و شنيدهاي جهاني را بست يا از آن استقبال نكرد و چون كبك سر خويش را در برف فرو برد.
سوم. رهبر كشورِ عزيز ما! همين چند سال پيش از اين شما به علوم انساني رايج در كشور سخت تاختيد و دستور داديد تا از آموزش آن جلوگيري شود. اين سخن آن روزها عجيب مرا اندهگين كرد، كه اينگونه مسايل چرا بايد در ساختار حكومتي و بدين سان غيرمسوولانه مطرح شوند! از آن جا كه من سالها پيش از آنكه شما چنين به طرد و نفي علوم انساني بپردازيد، در عرصه فلسفه علوم انساني /اجتماعي و نيز فلسفه اجتهاد و علم ديني كار ميكردم و محققي بودهام كه در تمام عمر نه چندان بلند خويش در كنجي به تامل و تحقيق و تدقيق بسر برده است، برخي از دوستان به اصرار مرا هم در جمعي كه پيرو سخن شما در خصوص علوم انساني تشكيل داده بودند، دعوت كردند و عليرغم اكراهي كه داشتم، به دليل تشويق و ابرام دوست ديگري كه او نيز در جلسات شركت ميكرد، تنها براي بيان ديدگاه خويش در خصوص علوم انساني به آن چند جلسه رفتم. بيآنكه در آن جلسات صريحا ديدگاه شما را نفي نمايم يا خردهاي بر آن بگيرم، با احتياط بسيار پيشنهاد كردم، كه براي توليد دانش و علوم انساني يا اسلامي، تنها راه همان مطالعه، ترويج و آموزش فلسه علوم انساني و طبعا دانشهاي برآمده از آنها است، نه جلوگيري كردن از آنها (و اكنون نيز ميگويم كه يقين بدانيد كه بدون اين كار، آن هدف محقق نخواهد شد.) روحانياي از همان سنخ افراد كه در بالا اشاره كردم و مسووليتهاي متعددي نيز دارد، وقتي چنين تحليلي را از من شنيد، بيدرنگ گفت اين كارها رفتن در فضاي انتزاعي است و از منويات رهبري دور! در آن ظرف من چه ميتوانستم بگويم؟! ميدانستم حق با او است، چون شما صريحا گفته بوديد اين دانشها نبايد خوانده شوند و او هم همان را داشت تكرار ميكرد. حال من چه بايد ميكردم؟ آيا بايد ميگفتم من بر اين ديدگاه رهبري با كمال احترام خرده دارم؟ كه خودتان بهتر ميدانيد چه به روزم ميآمد و چه پيامدهاي تلخي ميتوانست براي من داشته باشد. فكر كنيد مجبور بودم با تراشيدن هزار توجيه و بهانه بخواهم بگويم نه، نيت و هدف رهبري همين است كه من ميگويم و باز آن فرد مرتب مي گفت اين حرفها نادرست است، چون از منويات مقام معظم رهبري به دور!!!
با اين توصيف، آيا گمان نميكنيد، آنگاه كه اينگونه مسايل از سوي انديشمندان جامعه مورد توجه قرار نگيرد و عدهاي بيرون از جريان انديشه به آن بپردازند، آشي نخواهد پخت و در فرض پخته شدن، دهن سوز نخواهد بود! آنگاه كه بزرگان انديشه از گردونه بازي دانش خارج شوند، بي شك كهتراني ميمانند كه بدون تدارك اسباب بزرگي ميخواهند راه صد ساله را يك شبه طي كنند و بدين سان براي فرازيدن به اميال، هوسها و آرزوهاي بيكران خويش، به آساني حاضرند همه چيز را فدا كنند! اخبار موثق حكايت از آن دارد كه مستقيما دفتر شما، سپاه و بسيج، خود آستين بالا زدهاند و مرتب در حال همايشسازي ملي و بينالمللي براي توليد علوم انسانياند! لحظهاي بينديشيد كه سپاهيان و بسيجيان بخواهند، دانش ديني توليد كنند يا علوم انساني نو برسازند! چه غوغايي است در اين بازار مكارهي علوم انساني؟!
چهارم. رهبر كشورِ عزيز ما! آيا شما ميدانيد كه برخي از همين اطرافيانتان مدعي شدهاند كه شما افزون بر ولايت سياسي/حكومتي، ولايت علمي نيز بر همگان داريد؟! بي شك اين نوع قداست و عصمت كه براي شما ساختهاند، چنين ولايتهايي را نيز ميتواند برتابد. اما من ماندهام كه در اين صورت مساله نبوت و امامت و به طور خاص آن چهارده معصوم مورد نظر در الاهيات شيعي چه جايگاه ويژهاي دارند و چرا نبايد شما را جزو آنان بدانيم و بشماريم؟! به شما اطمينان ميدهم كساني كه چنين ياوههايي به هم ميبافند يا قصد خدمت صادقانه به شما را ندارند و صرفا براي رسيدن به مناصب دنيايي چنين ميكنند و يا آنقدر دوستان جاهلياند كه نميدانند با اين سخنان و رفتارها تنها چهره شما را در ميان انديشمندان مخدوش مينمايند.
پنجم. رهبر كشورِ عزيز ما! شما از يك سو سخن از آزادانديشي و نظريهپردازي ميكنيد و از سوي ديگر مردم جامعه خود را به دو بخش خودي و غيرخودي تقسيم مينماييد. بيترديد تصديق ميكنيد كه شما طبق قانون اساسي رهبر كل اين جامعه هستيد نه بخشي از آنها. و اگر چنين است پس تقسيم مردم جامعه به خودي و غيرخودي چه محملي ميتواند داشته باشد؟ به گمان من چنين تقسيم دوگانهاي نه تنها هيچ حسني ندارد، بلكه از هر بعدي به مساله بنگريم، زيانآور است.
شما بهتر از ما ميدانيد كه يكي از راههاي انديشهورزي آزاد، فراهم ساختن فضاي انديشيدن و بهرهور ساختن قابليتهاي همه كساني است كه در يك جامعه ميزيند و ميخواهند بينديشند و به توليد دانش كمك كنند. اين مساله طبعا با هيچ تبعيض و دسته بندي قومي و مذهبي و نژادي نميسازد؛ چيزي كه به عكس در جامعه ايران پس از انقلاب با حمايت حاكمان و گاه از طرف خود آنان بسيار مشاهده شده است. هر از چندگاه دسته بندياي جديد و تقسيم مردم جامعه به گروههايي كه تو گويي تنها برخي از آنان به مثابه شهروندان درجه اول جامعه شمرده شده و باقي شهروندان درجه دوم يا سوم محسوب ميگردند، بر سر زبانها انداخته ميشود! تقسيم بنديهايي، نظير خواص و عوام، خودي و غيرخودي، بابصيرت و بيبصيرت، دين دار و بيدين، مسلمان و غيرمسلمان، شيعه و سني، و مانند اينها در اين مدت زياد شنيده شده است.
به هر روي، مساله آزادانديشي و توليد بيدغدغه دانش، با دستهبنديهاي حاكمانهاي از اين دست، مانند دستهبندي مردم يك جامعه به خودي و غير خودي سازگار نيست. پرسش اينجا است كه آيا لازمه اين سخن اين نيست كه در قدم نخست، آزادانديشي مورد ادعا تنها مقيّد و منحصر به كساني شود كه به زعم حاكمان خودي هستند و الا غيرخوديها (كه زنان و مردان همين سرزميناند) چون در درون قواعد بازي تعريف شدهي ما جاي نميگيرند از همان آغاز از گردونه خارج هستند؟! بدين طريق، نخستين بند به گردن اين نوزاد نوظهور ميخورد. و آيا لازمه ديگر اين دسته بندي اين نيست كه هرگاه كسي از همين خوديها اگر برپايه آزادانديشي مورد ادعا، سخني يا ديدگاهي ابراز نمايد كه با ديدگاههاي رايج كه به مثابه اصول تغييرناپذير شناخته ميشود و متاسفانه دامنه و شمول آن نيز آنقدر فراخ و در عين حال مبهم است كه كسي هنوز نتوانسته بداند كه آنها چيستند، مخالفتي داشته باشد، بيدرنگ در دسته غيرخوديها جاي ميگيرد؟! از اين رو، خوديها هم در عمل با توجه به اين تقسيم دو گانه، امكان نظريهپردازي آزاد نمييابند. يعني، نه تنها غيرخوديهايِ مورد نظر حاكميت، بلكه خوديها نيز به خاطر همين دسته بندي نادرستِ مردم جامعه، از ترس منزوي و مطرود شدن، جرات بازانديشي در آنچه مرسوم است نداشته و خود را تنها موظف به تمجيد و تحسين و احيانا تحليل و شرح آنچه تفسير رسمي و رايج علم و دين است، ببيند؟!
ششم. رهبر كشورِ عزيز ما! شما به خوبي ميدانيد كه در دوران رهبري شما فرهيختگان بسياري از كشور رانده شدهاند يا خودخواسته مهاجرت را ترجيح دادهاند. حكومت بر تارك تمام آنان مهر غربزدگي، جاسوسي، بيديني، بيغيرتي و مانند اينها زده است! من اينك از شما ميپرسم آيا اگر انديشمندي در جامعه خويش عرصهاي براي بيان باورها و توليداتش نيافت و انديشهورزي جامعه به دست دادگاههاي تفتيش عقايد، تيغ تيز اما كور سانسوركنندگان وزارت ارشاد و جوانان خامي بود كه به هر انگيزهاي تحريك ميشوند و به تخريب و جدال فيزيكي با فرهيختگان جامعه ميپردازند (به ياد بياوريد آن كارهاي زشت و زنندهاي را كه برخي از همين جوانان خام و مردان اطلاعاتي به بهانه حمايت از شما، با رفتن بر سر درس آيه الله منتظري در حوزه و دكتر عبدالكريم سروش در دانشگاه انجام دادهاند)، در اين صورت دانشمندان جامعه چه بايد بكنند؟ آيا گريزي جز تحميل بار سنگين مهاجرتِ اجباري بر خويشتن دارند؟
باز به ياد بياوريد كه در همين دوران، برنامه سخيف «هويت» برساختند و بهترين انديشمندان اين جامعه را به بدترين شكل مورد توهين و شماتت قرار داده و به آنان افترا بستند، بيآنكه شما حتي دم برآوريد و كوچكترين تشري به بيادباني كه به جعل چنين برنامههاي دروغ و احمقانه دست زدند، بزنيد!
و باز در دوران شما رسانه به ظاهر ملي ما، به دست چند تن سخنران حرّافي افتاد كه گوش دادن به سخنان سراسر تكراري، پر از مغلطه و خرافات آنان آنقدر كسل كننده است كه نه تنها باعث تقويت ايمان ديني مردم نميشود كه هر روز بيش از گذشته آنان را از دين، گريزان مينمايد!
هشتم. رهبر كشورِ عزيز ما! يكي از مسايل مهمي كه در همين دوران و به ويژه در اين چند سال اخير رواج يافته است، حذف و طرد با سابقهترين اساتيد اين كشور از دانشگاهها و برنشاندن جوانان خام يا بسيجياني كه تنها كف امتياز را داشته باشند بر كرسي علمي آنان است! بيشك تصديق ميكنيد كه عرصه انديشه، عرصه بسيجيگري نيست. و چنين نگرشي مانع بسيار بزرگي است كه به طور مداوم جامعه علمي دانشگاهي و حوزوي ما را تهديد كرده است. به نظر ميرسد اكنون بيش از هر زمان ديگري اين مساله پررنگ شده است تا جايي كه گروهي به نام بسيج اساتيد مرتب در حال عرض اندام و گرفتن همايش و نشست و هزينه كردن كلان هستند و كسي را توان انتقاد نيست. روشن است كه فينفسه و لزوما بين بسيجي بودن در يك محيط ديگر و انديشمندانه عمل كردن در محيط علمي و دانشگاهي تضادي نيست، البته به شرط آنكه اولا فرد مذكور بين اين دو مقوله خلط نكند و ثانيا واقعا انديشمند و تحصيل كرده و از امتيازات لازم دانشگاهي برخوردار باشد و ثالثا از مجاري عالمان به دانشگاه وارد شده باشد، مثل همه كسان ديگري كه به صورت طبيعي اين مسير را طي ميكنند نه آنكه مصداق جريانِ فاجعه بار زير باشد!
اميدوارم حوصله كنيد و اين خبر را با دقت و چند بار بخوانيد:
«بنياد شهيد و مشاور وزير در امور ايثارگران بيش از 2 هزار و 500 نفر را براي عضويت در هيئت علمي دانشگاهها معرفي و اين افراد از طريق مرکز جذب هيئت علمي وزارت علوم به دانشگاهها معرفي شدند.
به گزارش خبرنگار مهر، محمدرضا مرداني امروز سه شنبه در اولين نشست شوراي مشاوران روساي دانشگاهها در امور ايثارگران با بيان اين خبر افزود: از ابتداي تشکيل مرکز جذب هيئت علمي در وزارت علوم نگاه اين بود که چگونه بتوانيم ايثارگران و نيروهاي ارزشي که داراي حداقلها يا ميانگين امتيازات لازم براي حضور در مجموعههاي اعضاي هيئت علمي هستند را اولويت دهيم و آنها را در فضاي دانشگاه قرار دهيم تا به برکت حضور ايثارگران، جانبازان، رزمندگان دفاع مقدس، آزادگان و فرزندان شهدا در دانشگاه، جوانان را در مسيري که انقلاب بايد طي کند بيمه کنيم.
رئيس مرکز جذب هيئت علمي وزارت علوم افزود: با فرمانده بسيج کارکنان وزارت علوم، مشاور وزير علوم در امور ايثارگران، بنياد شهيد و مجموعه بسيج اساتيد و بسيج دانشجويي مشورتهايي صورت گرفت و جمعبنديها به اين نتيجه رسيد تا علاوه بر فراخوانهاي سراسري که از طريق جرايد اعلام ميکرديم، با مشارکت افراد و بخشهايي که طرف مشاورهمان بودند شروع به شناسايي افراد واجد شرايط کنيم تا بتوانيم آنهايي که حداقلها را دارند در مسير جذب هيئت علمي قرار دهيم.
وي اضافه کرد: از طريق بنياد شهيد و مشاور وزير علوم در امور ايثارگران از بالغ بر 2 هزار و 500 نفر از ايثارگران که در بنياد شهيد پرونده داشتند ليستي تهيه شد و علاوه بر اين، رزمندهها و يادگاران دفاع مقدس که بعضا اسامي آنها از طرق ديگري تهيه شد نيز رقم قابل ملاحظه اي شدند و بررسي و تفکيک به عمل آمد. آنهايي که بر اساس اعلام نياز دانشگاهها در رشته ها و گرايش هاي مختلف اعلام نياز کرده بودند در فراخوان شهريور و بهمن ماه جذب هيئت علمي تفکيک شدند و طي نامه اي به دانشگاهها اعلام شد، ضمن اينکه بسترهاي مشارکت آنها در فراخوان فراهم و معرفي شدند. مرداني افزود: وزير علوم نيز بارها بر جذب ايثارگران تأکيد داشته و مسئولين جذب نيز اين موضوع را دنبال مي کنند. وي تحقق جذب ايثارگران در هيئت علمي را نيازمند چند مسئله دانست و گفت: ايثارگران بايد حداقل هاي لازم را داشته باشند. آنچه که مستلزم عضو هيئت علمي شدن است داشتن توانمندي علمي است يعني ايثارگران بايد کف توانمندي علمي را نسبت به کساني که جذب مي شوند داشته باشند
رئيس مرکز جذب هيئت علمي وزارت علوم گفت: طبيعي است که از ايثارگران اين انتظار مي رود که وقتي در دانشگاه حاضر شدند و به کرسي هيئت علمي تکيه زدند بايد نفس گرمشان موجب تقويت اين جبهه شود نه اينکه خداي ناکرده مواردي داشته باشيم که بخواهند مسير طلحه و زبير را در پيش بگيرند البته در ميان کساني که مراجعه کرده اند با اينگونه موارد مواجه نبوديم ولي اين يکي از ارکان مهم جذب ايثارگران است….
مرداني خطاب به مشاوران روساي دانشگاهها گفت: شما در دانشگاه بايد به عنوان اسپانسرها و پشتيبان هاي اصلي ايثارگران، مطالبه کننده از هيئت هاي جذب دانشگاهها باشيد که وقتي با معرفي مرکز جذب هيئت علمي وزارت علوم بستر اوليه جذب ايثارگران فراهم شد، با کمک نهاد بسيج اساتيد و ساير نيروهاي ارزشي در دانشگاه مطالبه و پيگيري کنيد تا افرادي که اين زمينه را دارند در اولويت جذب قرار گيرند.»
فكر نميكنم با اين خبر طولاني و آشكار كه در خبرگزاري رسمي «مهر» مورخ سوم خرداد 1390 درج شده است، ديگر نيازي به هيچ توجيه و تبييني براي فاجعهي علمي كه اكنون و در اين ساختار حكومتي در حال تشديد است، نياز باشد جز چند نماد شگفتي!!!.
در فرجام، اگرچه سخن بسيار است و دردها بيشمار، اما گويي كسي مدام در گوشم زمزمه ميكند كه «بس كن و بيش مگو، گرچه دهان پر سخن است زآنكه اين حرف و دم و قافيه هم اغيارند». از اين رو، ديگر بيش از اين مصدّع نميشوم. اميدوارم كه همين اندك قصّه كردن غصّهي دانش كفايت كند و تذكاري باشد براي بازانديشي درباره رنجها و دردهايي كه اكنون در عرصه انديشهورزي اين كشور ميگذرد و بسياري را رنجور ساخته است. كاش پيش از اينكه ديرتر شود مدبّرانه و از سر خردمندي دانش را به اهالي دانش وا ميگذاشتيم!
با احترام
اول ديماه 1390
مهدي علي پور
________________________________________________________________________________
[1] . همانگونه كه از تاريخ نگارش نامه برميآيد، اين نامه را اول ديماه نگاشتهام تا منتشر كنم. اما اصرار برخي دوستان كه از فرايند نوشته هاي اخير من نگران بوده و از من خواستهاند كه ديگر چنين نوشتههايي را منتشر نكنم، باعث شد تا به احترام آنان (كه شك ندارم تنها به دليل دوستي و محبت عميقي كه به من دارند و نگرانند كه اين نوشتهها زمينه آزار و اذيت من گردد، از چنين كاري پرهيزم دادهاند) چند روزي انتشار آن را به تاخير بيندازم. اميدوارم اين دوستان نيز كه با من درباره وضعيت اسفبار جامعه علمي امروز ايران همداستان هستند، سكوت را بشكنند و به جاي پچ پچ كردن مكرر اين معضلات در محافل خصوصي، صادقانه و مشفقانه آنها را بنگارند و از اين طريق براي اصلاح اين مشكلات قدم بردارند. صادقانه بر اين باورم كه نام اين سكوت را نميتوان حكمت يا حتي مصلحتانديشي گذارد. اگر انديشمندان جامعه امروز و در اين ظرف و شرايط نخواهند سخن بگويند و به سنجشگري و نقادي وضعيت دانش بپردازند، پس چه ظرف و شرايطي بايد محقق شود كه آنان به اين ضرورت برسند؟!
Dear friend,
Do not waste your time
The regime will never be reformed.this is in its nature
Iran will never become democratic and will never progress with the institution of “Romanian” in place
The solution is simple.
Get rid of and destroy everything that has to do with this parasites of society. Their institution, their dress, their schools, etc…
The final solution!
معمولا حکومتهای استبدادی (سلطانی) از قشرها و طبقات اجتماعی ای که خود ساخته اند، ضربه می خورند. اگر اینطور می خواهند بچینند، باشد، وقت ما آزادتر تا به وظایف انسانی خود بیشتر برسیم و روزی ده خداست. فقط حیف، اگر زمانی که برایمان آزاد شده را زمین بزنیم.
انگاري تاريخ علم ايران همين جوري بوده ! شايد براي همين تفكر يوناني اينجوري در دست هست ولي از ايران عزيزمون چيز زيادي بهمون نرسيده
واقعا عجيبه كه تو روز روشن اساتيد باسابقه را بيرون كنن و به جاي آن يه مشت بيسواد را جايگزين نمايند. خوب توي اين كشور انگاري هر چيزي به دست خودشون است. مردم هم كه ساكت و ارام!
زاويه درستي است براي نقادي. جهل بيداد ميكند در ايران
با تشكر از تذكري كه داديد. بندي حذف نشده است. به اشتباه به جاي هفت، هشت نوشته شده است.
آقای خامنه ای آقای نوری زاد از من وامثال من نخواسته است که به شما نامه بنویسیم ولی من این کار را می کنم چون من با شما هیچ فرقی ندارم. شما یک ایرانی هستید من هم. شما یک رای دارید من هم. شما عقل دارید من هم. فقط طبق یک قرار داد ما آمده ایم و شما را به عنوان رهبر و بقیه را به عنوان مسوولان انتخاب کرده ایم و به شما بابت این کار حقوق می دهیم در حقیت ما کارفرما هستیم و شما ها کارگر ما دستور می دهیم و شما ها باید اجرا کنید حال چه اتفاقی افتاده است که شما ها (حکومتیان ) بعد از انتخاب شدن فکر کرده اید ما انتخاب کنندگان نمی فهمیم و شما ها بهتر می فهمید؟ نمی دانم اگر نمی فهمیم پس انتخاب شما نیز اشتباه بوده است. آقای خامنه ای به فکر باشید امروز که شما از دنیا بروید این گرگان دندان تیز کرده برای رهبری این مملکت را برای سهم خواهی به آتش می کشند. فقط شما می توانید قبل از مرگ اثر نیکی از خود برجای گداشته و با درایت سرنوشت خوبی برای این ملت رقم بزنید. می دانم که تعداد زیادی از دوستان شما که خود را به دروغ فدایی شما می دانند این سخنان را برنمی تابند و ساحت مقدسی برای شما قائلند که هیچ عالمی را اجازه ورود به آن نمی دهند چه برسد به یک شهروند معمولی این سرزمین. ولی من حرف خود را زدم. می توانید قبول کنید می توانید نپدیرید. فعلا اختیار با شماست سهراب از مشهد
به یاد سخنی از مرحوم مهندس مهدی بازرگان افتادم.درجلسه ای که بحث تعهد وتخصص مطرح بود، ایشاد درپاسخ به عده ای که تعهد را مقدم بر تخصص میدانستنتد فرمودند: فرض اینکه آپاندیست فرزند شما عود کرده وفرزند شما از درد به خود می پیچد.دراین وضعیت چه میکنی؟آیا اورا برای معاجه به امام جماعت محل که اتفاقا بسیار مومن برجسته وانسان فرهیخته ای هست می سپاری یا یا به پزشک حاذقی که اتفاقا مخالف انقلاب هم هست ؟بر خلاف دوستی که به شدت به ایشان ارادت دارم که فرموده اند :تزکیه قبل از تعلم واجب است، من معتقدم که تخصص وتعهد دوبالی هستند که بدون وجود دیگری امکان پرواز نیست وبار به باور من بال تخصص بایستی قوی تر باشد.جناب آقای دکتر علیپور،سخنان جدید وعلمی فرمودید ،این نحوه نامه نگاری ،یعنی مودبانه وخیرخواهانه میتواند بیشتر موثر باشد.یا علی
سلام جناب دکتر
ببخشید، با تشکر از تمام زحمات شما نویسند گان و فرهیختگان جامعه و ممنون از جناب نو ری زاد از راه اندازی این سایت عزیز آیا بند هفت نامه حذف شده یا آنکه به اشتباه از بند شش به هشت رفته اید ، ضمنآ این نامه ها در حقیقت به آگاه سازی جامعه شکستن تابوی رهبری در عدم انتقاد پذیری و نقد پذیری منجر خواهد شد.
امید است همه ی نویسندگانی که دستی بر آتش دارند شجاعت نگارش به خرج دهند و ادامه دهنده ی این کمپین باشند.
با سلام
اگر همه این نامه ها از بعد تحقیقی نوشته و خوانده شوند همه ایرانیها به یک نگرش صریح و روشن درباره همه امور می رسند
با تشکر از شمایی که بی هیچ مزد و مواجب و چشمداشتی در راه روشنگری قدم برمیدارید.
ممنون که بی هیچ سانسوری صحبت می کنید
آفرین بر آقای علیپور که این نامه را نوشت و علیرغم توصیه دوستان ان را منتشر کردند. همه روشنفکران باید چنین کنند و قشر عادی مردم را رهبری کنند . این رسالت آنان است . بعد از این باید از تمام اقشار و لایه ها از این قبیل نامه ها برای رهبر کشور عزیز ما ! نوشته شود. مثلا از جامعه ورزش ، یکی نامه بنویسد و از حضور این همه سردار بی تجربه در امور ورزش که ان را به گند کشیده اند شکایت کند. از جامعه معلمان ، رانندگان، پلیسها، قضات ، وکلا، بناها، خبرنگاران، بازاریها، تولیدکنندگان، کارخانهدارها، و حتا قاچاقچیان . به یک کلمه هیچ صنفی مدیریت خودش را ندارد. و خلاصه زولبیائی است شرایط حاکم بر ایران ولی کو چشم بینا. ولی خدا در قرآن میفرماید، مکروا و مکرالله , و الله خیر الماکرین