سلام به محضر رهبر جمهوری اسلامی ایران حضرت آیت الله خامنه ای
نامه ی نهم مرا در این ثانیه های بی بازگشت، آینه ای تصور کنید که قرار است تصویر صادقانه ای از جمال جمیل شما را باز بتاباند. بیایید و بجای نگاه به آینه های متعارف، خود را در آبگینه ی صاف وصیقلینِ این نوشته ی من تماشا کنید. مگرنه این که :”مومن، آینه ی برادرخویش است”؟ اطمینان دارم از این که من دراین مقال، پای از گلیم فرزندی بِدر برده و خود را تا مرتبه ی برادری بالا کشانده ام، آزرده خاطرنمی شوید. چرا که من نیزپای به وادی کهنسالی نهاده ام. وشما نیک می دانید که کهنسالی، ورطه ی خاموشِ خوف و رجاست.
درکهنسالی، یک پای لرزان آدمی در گور است و پای دیگراو در دنیا. درکهنسالی، افق روبرو دردسترس است، و گذشته، با هر فراز و فرودش در پس و پشت. این کهنسالی است که ازیک سوی به آرامش می انجامد و از دیگرسوی به بی قراری. و در این میان، اگرطمع و ولع و سراسیمگی و چنگ اندازی به باقیِ عمر، فرصتی برای جولان پیدا کنند، فرد کهنسال را به پیچ وتابی در می اندازند که هزار جوان ماجراجوی جویای نام نیزبه گردِ پایِ هیاهوی او نمی رسند.
من همیشه درخیال، کهنسالیِ شما را با آرامشِ اقیانوس گونِ بزرگانی چون گاندی و نلسون ماندلا می آمیختم. شما را می دیدم که برسریر بلندِ آرامش و تدبیر و فهم و کرامت آرمیده اید و ایرانیان از انوار انسانیِ شما ارتزاق می کنند. هرگزتصور نمی کردم این ایامِ عمرِشما با توفانی از تندی و تنش و پراکندنِ مردمان همراه باشد. آینه ی من می گوید این روزهای کهنسالی شما، هرگز برازنده ی جایگاهِ رهبریِ شما نبوده و نیست. ای عزیز، شما برای کدام باقیِ عمر، و برای دست بردن به کدام برازندگی، دست به ترسیم توفانی ترین مقطعِ عمرِ خویش برده اید؟ جامعه ی دریده و از هم گسسته ی امروز ما، آیا همان است که آرزویش را می داشته اید؟ جامعه ای که توفان درونش درزنجیر است و ما هرروز به پای این سرزمینِ سر خورده اما توفانی، زنجیر تازه می بندیم!؟
آیا دوست دارید در آینه ی خیالین من، به یک جامعه ی آرمانی بنگرید؟ جامعه ای که اگر در او چشم واکنید، خود را در آغوش آرزوهای ایمانیِ خود خواهید یافت؟ من از طریق همین نوشته، وبه یک شرط، تنها به یک شرط، شما را درمتن آینده ای قرار می دهم که از زیبایی سرشار است. آینده ای که در آن، مردمان ایران سرفرازند و دوست دار اهل بیت و نماز شب خوان و اهل راز و نیاز و پاک و دوست داشتنی و عزیز و خلاق و مبتکر و سرآمد و آبرودار و قوی و قرآن خوان و قرآن فهم و مجاهد و غیور و اسوه و پیشتاز و دراوجِ اقتدار و دراوجِ داد و دانش و مهر! ما مگ برای دستیابی به حداقل هایی ازیک چنین افقِ انسانی و ایمانی انقلاب نکرده بودیم؟ پس من به یک شرط، شما و مردم ایران و اهالیِ جهان را نه به تماشا، که به زندگی در متنِ این آرمانشهرشریف و شایسته می برم وبربلندای آسمانیِ آن می نشانم. همانجایی که شما بر سریر رهبری و شایستگی های بی بدیل آن آرمیده اید و از تماشای مردم موفق و خالص و خدایی ایران وجهان احساس خوشایندی را تناول می فرمایید. شاید بپرسید آن شرط چیست؟ می گویم: من تنها باعملی شدن یک شرطِ کوچک، مردم ایران را از اعماقِ افسردگی و ورشکستگی و سرشکستگی برمی کشم و در آغوش آن آرمانشهر شورانگیز فرود می آورم. چه شرطی؟ شرط من این است: “کشتن یک بی گناه”. بله، به همین سادگی! ما و شما دوراز چشم دیگران یک بی گناه را می کشیم، یا اگر نمی کشیم بی دلیل زیر گوش یک رهگذر می زنیم تا به محض جاری شدنِ این ظلم مختصر، آن افق غلیظ شیعی پیش روی ما و شما واگشوده شود. شما آیا این شرطِ کوچکِ مرا می پذیرید؟
زبانم لال اگر که تصور کنم شما به پذیرش این شرطِ ناپسند اشتیاق دارید. هرگز! چرا که امیرمومنان علی علیه السلام دست یابی به تمامیِ این افق را به شرطِ بیرون کشیدن رانِ ملخی از دهانِ موری پس می راند. شوربختانه رهبرگرامی، ما دراین سالهای پس از انقلاب، بی گناهان بسیاری را نه برای دستیابی به آن افق مبارک، که برای باقی ماندن خودمان در مصدر و مسندِ قدرت کشته ایم. و بسیاری را بی دلیل به زندان و دخمه های تنگ نظری خویش در انداخته ایم. آیا صدای مرا می شنوید؟ ما بی گناهان را کشته ایم. آری بی گناهان را کشته ایم. و بی گناهان بسیاری را آواره و زندانی و غارت کرده ایم. وشوربختانه تر، به هیچ یک از آن درخشندگی ها که دست نیافته ایم، درغرقابی از تعفنِ دروغ و دزدی و بداخلاقی گرفتار آمده ایم. این همان چیزی است که آینه ی بی ریایِ من دراین باریکه راهِ کهنسالی، نشان شما می دهد.
ما به امید رسیدن به وعده ها و آرزوهای انقلاب، مردم خود را زده ایم و کشته ایم و غارتشان کرده ایم و به تلخ ترین وجه ممکن، آنان را به آوارگی در سایر کشورها ناچار ساخته ایم و عرصه را بر شهروندان خود تنگ گرفته ایم و درمقابل، عرصه های بهره مندی خود و خویشان خود را فراخ و فراخ تر ساخته ایم. قبول می فرمایید که در سخنان این روزهای خود، هرچه برامید و پیشرفت و شکوفایی و دست یابی به بند بندِ سندِ سستِ “چشم انداز” اصرار ورزیم، بذرسخن در باد افشانده ایم. چرا که همه ی ما به چشم خود دیده و می بینیم : در جهان فهم، نام جمهوری اسلامی ایران جزو تحقیرشدگان و فرودستان رقم خورده است و کسی ما را به بازی نمی گیرد و به دوستی نمی پسندد. انقلاب ما بسیار زود پیرشد و قامتش خمید. در این پیرِ فرسوده، هیچ نشاطی و امیدِ نشاطی نیست. این است تصویر کهنسالی ما و شما در آیینه ی واقع نمای من.
من شخصاً از میان همه ی صفاتِ خوب شما، شجاعتِ شما را بیشترمی ستودم. الحق شما رهبرشجاعی بوده و هستید. منتها این شجاعت به مرور روی به پرخاش بُرد. و در پرخاش جلوه کرد و در پرخاش نیزخانه کرد. دراین اواخر، بیشترین مخاطب پرخاش های جناب شما نه آمریکا و اسراییل و دزدان و نابکاران، که مردم معترض خودتان بوده است. وحال آنکه شجاعت، نه درلفظ، که بیشتردرعمل سر برمی کشد. گاه پوزش خواهی از مردم بخاطر رواج یک خطا، به شجاعتی افزون تر از رستم گونگی نیازمند است. متاسفانه دراین روزها، ما از شجاعتِ رهبرمان سراغی نمی بینیم. و آن سوتر، گاه ملاحظاتی را از وی دریافت می کنیم که شجاعتِ وی را به مخاطره و به حاشیه می رانند. آیا این جابجایی شجاعت و ملاحظه را به کیاست و درایت و درستیِ تشخیصِ وی ربط دهیم؟ یا که نه، این کهنسالی است که عارضه های خاصِ خود را برکشیده و برزبان و قلمِ رهبرِ شجاعِ ما نشانده است؟ به گونه ای که او اکنون، نمی تواند دستور بازداشت و محاکمه ی دزدان صاحب نام داخل دولت را صادرکند. بلکه از آن سوی، راهِ دستگاهِ نیم بند قضا را نیز بر محاکمه ی آنان می بندد.
یک روز بازجوی فحاشی که دستِ بزنش همیشه بالا بود در زندان روبه من گفت : تو آدم مذبذبی هستی. که یا اهل افراطی یا تفریط. به وی گفتم: اتفاقا پایداری بربنیان های یک رویه ی غلط وتایید مکرر و بی دلیلِ آن، نشانه ی اضمحلالِ فکری من و شماست. باز به وی گفتم: آیا سخن رهبرمان خامنه ای را به یاد داری که یک روز در وسعتی ازناچاری می فرمایند: “هیچکس برای من هاشمی (رفسنجانی) نمی شود”، و روزی دیگر آنچنان خاکستری از ارعاب و تحقیر براو و برسرخاندان او می افشانند که نمونه اش را مگر در حکایت های عهد قجری بشود سراغ گرفت؟ افراط و تفریط این است. نه آنکه نوری زاد دیروز می گفت: من فدایی رهبرو نظامم، و امروز می گوید : این نظام، آن نیست که من در سرمی پروراندم.
بیایید با هم صریح باشیم. یکی از ظرافت های دورانِ کهنسالی در این است که فرصت کم است و لحظه های ترمیم خطا درحال فرار. ویا این که درسالهای کهنسالی نمی شود مثل جوانان، کار امروز را به فردا افکند. چه بگویم که شما با همان شجاعتِ مثل زدنی، و در سالهای سهمناکِ کهنسالیِ خود، همه را قربانیِ برآمدنِ فردِ نالایقی چون احمدی نژاد کردید. تا مگر این غلام حلقه به گوش، عصای کهنسالیِ شما باشد. یعنی همان باشد که شما می خواهید. غافل که این غلام حلقه به گوش ، آن سوتر از تمایلاتِ شخصِ شما، حاجت هایی را برای خود رصد می کرده است. امروز جناب شما به آنچنان فرسایشی از آن شجاعتِ دلخواهِ ما دچار شده اید که باید ناگزیر و دل چرکین، جنازه ی این رییس جمهور دغلکار را تا پایان دوره اش به دوش بکشید. چرا؟ چون او با زیرکی به اختفای اسرارِ شما دست برده و اسنادِ غیرقابل انکاری از خطاکاری برادرانِ قاچاقچی و دوستان و حامیان شما را از وزارتِ اطلاعات بیرون کشیده است. دست اگربه ترکیب او بزنید، او – که به هیچ تعادلی متعادل نیست – ای بسا به ترکیب اطرافیان شما دست بزند وبا فشار یک دکمه، همه ی اسرارِ مگوی حامیانِ شما را روی میز شعبده اش بریزد.
من این روزها سخت دلتنگ آن شجاعت کم نظیرِشمایم. شجاعتی که به جولان آید و همه ی ملاحظات نفرت انگیز و رعایت های بی دلیل و نامبارک را پس بزند و زلال جویی کند. شجاعتی که بگوید : مرا ازچه می ترسانید؟ از افشای دزدی های هوادارانم؟ این شما و این هواداران من. رییس مجلس اگر دزدی کرده، نوری زاد اگر ازدیوار مردم بالا رفته، دریک محکمه ی عدل، بگیرید و به چارمیخشان بکشید. فرزندان من آیا کج رفته اند؟ فلان آیت الله که حامی من است اموال مردم را بالا کشیده؟ به دستور من آیا میلیارد میلیارد به افغانستان و حزب الله لبنان و فلسطین پول سرازیر شده؟ پاسدارانِ حامیِ من از نردبانِ خصلت های نادرست بالا رفته اند و در آسمان غارتِ اموالِ مردم خانه کرده اند؟ این من و این اطرافیان من و این محکمه ی عدلِ شما. وباز بفرمایید: از آن سوی اما به دزدی های شخص رییس جمهور و معاون اولش و هزار حامی زیرک او نیز رسیدگی کنید. وبه جنازه و لشی که احمدی نژاد از ایران و ایرانی برساخته است نیک بنگرید و مقصران این بختک شوم را شناسایی کنید. آیینه ی ما آیا لیاقتِ زیارتِ این شجاعتِ شریف شما را خواهد داشت؟
شما برای یکدست شدن مجلس و دولت و دستگاه قضایی بسیار زحمت کشیدید. و گاه از جایگاه رهبریِ خود به زیر رفتید و همطراز رییسِ یک صنفِ سیاسی به جانبداری از این، و ایجاد تنگنا برای آن پرداختید. آنچنان دست رییس جمهور مطلوب خود را در چنگ اندازی به زیروبالای قانون و منافع ملی واگشودید که امروز چه بخواهید و چه نخواهید مسئولِ هرز رَوی های تریلیاردی وی و اطرافیان وی هستید. امروز دیگر هیچ تشکیلاتِ سیاسیِ مغایری در راس یا در حاشیه ی امور نیست تا بشود آوار این دزدی ها و کج روی ها را بر سر او فرو ریخت. قبول می فرمایید که شخص شما در افراختن این سقفِ سُست سهیم بوده اید. این آینه ی برادری ماست که تصویر این روزهای کهنسالی شما را نشان تاریخ می دهد. آیینه ای که می گوید: مصادره ی خیزشِ مردمانِ عرب به نفع خود به اسم بیداریِ اسلامی، واین که آنان از ما الگو گرفته اند وخیال دارند همچوما شوند، وبه رسمیت شناختن جنبشِ وال استریت ازیک سوی وسرکوب جنبشِ ایرانیان ازدگرسوی، آری این گریزها نیز نمی تواند ما را از سرنوشتی که برای بلعیدن ما خیزبرداشته، برهاند.
ما هنرمند صاحب نامی همچون آقای جعفر پناهی را با احکامی خنده دار بقدر یک عمر از کار بی کار و ممنوع الخروج کرده ایم. جعفرپناهی در تلخ ترین وجه، درآثار اجتماعی اش از ما انتقاد می کرد و به زشتی های جاری جامعه می پرداخت. یک نظام پویا، دست یک هنرمند منتقد را می بوسد که حواس همه را به نقاط ضعف جامعه معطوف می کند. نه آنکه او را به خاطر این که به ما گفته “لباس تان لجنی است، پاکش کنید” به چارمیخش بکشیم. ما به اسم این که نباید آبروی متهمین را پیش از اثباتِ جرم بُرد، هنوز که هنوز است هیچ اسمی و نشانه ای از اختلاسگران و دزدان و همکارانِ آن رقمِ بهت انگیزِ سه هزار میلیارد تومانی منتشرنکرده ایم، اما بلافاصله اسم چند مستند ساز را بدون آنکه محکمه ای برای رسیدگی به اتهام آنان ترتیب داده باشیم، با جاسوسی و عاملیت بیگانگان درمی آمیزیم و بلافاصله نیزدر روزنامه ی کیهان مان نیزمنتشرش می کنیم. خلاصه کنم. کارهای خنده دار ما از آن روی که به اسم اسلام صورت می پذیرد، بساط خنده ی مردمان جهان را فراهم آورده است. ویا اخیرا دوستان سپاهی، دریک یورشِ ناگهانی، فیلم ها و ابزارِ کارِ خودِ مرا که درروستای زادگاهم برای آگاهیِ شخصِ شما – آری برای آگاهیِ شخصِ شما – مشغول ضبط خاطرات داخل زندان بودم برمی دارند و می برند.
بخاطر شریفتان هست در نامه ی محرمانه ای که از داخل زندان برای جناب شما نوشتم، به چه نکاتی متذکر شدم؟ همان نامه ای که ظاهراً حضرتعالی بعد از مطالعه ی آن – بدون آنکه من تقاضای عفوی کرده باشم – دستور فرمودید تا مرا آزاد کنند؟ در آن نامه ی سراسر خیرخواهانه، من برای شما نوشته بودم: پادشاهان و حاکمان درگذشته های دور، یا خود با لباس مبدل به میان مردم می رفتند و ارکان حکومت خود را وارسی می کردند، یا فرزندان و امنای خود را به این منظور به هرکجا گسیل می فرمودند. و نوشته بودم : من نمی گویم جناب شما با لباس مبدل به زندان اوین یا به زندانهای دیگر سربزنید. ویا یکی از فرزندان خود را (مثلا آقا میثم را) بطور ناشناس و در هیاتِ یکی از آحاد مردمِ معترض به زندان اندازید، بلکه این من – محمد نوری زاد – امین شما. من از داخل زندان اوین برای شما خبرمی رسانم که هیولاهایی در قامت سربازان گمنام امام زمان با متهمین سیاسی چه می کنند. وباز برای شما نوشتم که همین بازجویان امام زمانی، خودِ مرا زده اند و به ناموسم فحش های رکیک داده اند. وقاضیان مرعوبِ دستگاه قضا در خنده دار ترین احکام سه دقیقه ای و ده دقیقه ای برایم پرونده سازی کرده اند و افزون برسه سال ونیم قبلی برایم دوسال دیگر زندان بریده اند. به آینه ی صادقانه ی من آیا می نگرید؟
از زندان که بیرون آمدم، از همان بدو آزادی، در این فکر بودم که با چه تمهیدی به آن وعده ی مطروحه وفا کنم و همچون فرزندی امین، شما را در جریان فجایع داخل زندان بگذارم. طی دوماه، فیلمنامه ای نوشتم با نام ” محرمانه برای رهبرم”. و چهارماه در سکوت و تنهایی ، خودم، و تنها خودم، جلوی دوربین خودم قرار گرفتم و بدون ذره ای اغراق، فضای تنگ سلول های انفرادی و بازجویی های خشن را برای شما بازسازی کردم و هرآنچه را که برخودم رفته بود ثبت و ضبط کردم. دراین چهار ماه، نه عکس و خبری از این فیلم منتشرکردم و نه مطلب تازه ای نوشتم و نه به حساسیت های داغ و دزدی های بُهت انگیزاطرافیان رییس جمهور داخل شدم. چرا که نیک می دانستم اگر این فیلم به سرانجام برسد و شما آن را ملاحظه فرمایید، مثل فیلم های محرمانه ای که سابقا برای جناب شما می ساختم و می فرستادم، بلافاصله برای برچیدن برجهای بلند بی عدالتی دستور خواهید فرمود. درست مثل داستان کهریزک که به محض آگاهی از قضایای فجیع آن، به برچیدنش دستورفرمودید.
چندی پیش، درظهرروز پنجشنبه هفتم مهرماه، هجده مامور اطلاعاتی سپاه، بی آنکه نگران اسکله های قاچاقِ همکارانِ سپاهی خود باشند، و بدون این که از پیمانهای میلیاردیِ بدون مناقصه ی قرارگاه خاتم الانبیا روی ترش کنند، و بی آنکه از دزدان صاحب نام شاغل در دولت و اختلاسهای تریلیاردی دولت خدمتگزار سراغی گرفته باشند، همزمان به انزوای هنری من در روستای زادگاهم و در تهران به خانه ام وارد شدند و وسایل کار و امکانات حرفه ای و تصاویر ضبط شده ی مرا بارکردند و بردند. انگار غنیمتی از یک حرامی سرگردنه گرفته باشند. آنان اما مرا بقدر خود خام و ناپخته انگاشتند و ندانستند آنچه از من ربوده اند، تمامی فیلم های گرفته شده نیست و من نسخه ی بسیارکاملی از آن را با خود دارم. و این که اگر یکصد بار دیگر راه مرا سد کنند، باز من دست بکار می شوم و کار بایسته ی خود را سامان می دهم. چه از داخل زندان و چه از بیرونِ آن.
خنده دار آیا نیست آنجا که من برای شما نامه ی سرگشاده می نویسم، به زندانم در می اندازند که چرا آبرو داری نکردی و به انتشار آشکار نوشته هایت دست بردی ومحرمانه ننوشتی! اکنون نیز که فیلم محرمانه ای برای شما می ساختم، اموال مرا می برند و برایم پرونده ی جدیدی می گشایند که چرا محرمانه دست به کار شدی؟ گرچه من این روزها در تنگنایم اما ترتیبی داده ام فیلم مورد اشاره برای شخص شما آماده وارسال گردد. این عهدی است انسانی و ایمانی که مرا برای افشای فاجعه هایی که در پستوهای پنهانِ امنیتی و قضاییِ کشورمان دست به دست می شود، بی قرار می سازد. درقدم بعدی، فیلمنامه ی این اثر خود به خود روی سایت شخصی ام قرار می گیرد تا همگان به نیت من و وظیفه ی شما آگاهی یابند. چرا که صراحتِ آینه ی من باید با کهنسالی شما همنشین شود. با من آیا موافق نیستید؟
من هنوز دلتنگِ شجاعتِ کم نظیر شمایم. که با یک نَفَسِ روح اللهی، همه ی بافته های فرعونی اطرافیان و منتسبین به خود را از صحنه برانید و انصاف و عدل را به این سرزمینِ فلک زده بازآورید. از باب نمونه بارها گفته ام و نوشته ام که انتخاب آقای شیخ صادق لاریجانی برای ریاست قوه ی قضاییه، از آن روی اشتباه بود که نام شما را در تاریخِ خسارت های اسلامیِ این سرزمین ثبت کرد. این که آیندگان بدانند یک زمانی، رهبرجمهوری اسلامی ایران، فردی را بدون آنکه تجربه ی قضایی داشته باشد، صرفا به دلیل حرف شنوی و قرابت فکری اش با وی براین مسند حساس و حیاتی گمارد و اعتنایی نیز به خسارت های برخاسته ازاین انتخاب نادرست نکرد.
دوسه ماه پیش، بیست و پنج پرسشِ شرعی و سیاسی – اجتماعیِ خود را برای بیست ویک مرجع و عالم و مجتهد صاحب نام کشورمان ارسال نمودم تا بدانها پاسخ گویند. بجز یکی، هیچ یک به پرسش های من پاسخ نگفت. ترسی که مراجع وعلمای ما بدان دچار شده اند از جنس همان ترسی است که بسیاری از بزرگان ما را در خود خمیر کرده است. فضای تلخِ امنیتی ای که متاسفانه تحت مدیریتِ ما و شما به جان جامعه در افتاده، مدیر و استاد ودانشجو و روحانی و مرجع و باسواد و بی سواد نمی شناسد. همه را از هم ترسانده است. حتی نمایندگان مجلس را، که جلیقه ای از خفتِ ترس به تن کرده اند، و مثل آدم های منگ، ذلیلانه داستان حق مردم را و سوگندِ صیانت از حق مردم را دمِ دهانه ی کوزه ی نمایندگی خود نجوا می کنند و ذلیلانه تر، سخن از فتنه و دخالت بیگانگان در فجایعِ جاریِ جامعه می گویند. کدام بیگانه بقدرِ خودِ ما تنِ رنجورِ این نظام فلک زده را به زیرِ چرخ برده، وهمزمان جیبش را خالی کرده است؟ از آینه ی شفافِ من نا امید نشوید. این آینه، برای رؤیتِ جمالِ دلنشینِ شما، پایکوبی می کند.
درشهری دور، به دیدار جمعی از علمای روحانی رفتم. پیش از آنکه گفتگویی دربگیرد، دیدم به اشاره ی عالمی هفتاد ساله، یک سینی به گردش در آمد و همه ی حاضران، طبق یک عادتِ جاری، تلفن های همراهِ خود را در آن سینی نهادند و سینی را به جایی دور بردند. من آن روز در آن محفلِ متزلزل، طعمی از کهنسالی شما را به کام افشاندم. به آینه ای که پیش روی مبارکتان قرار داده ام نیک آیا می نگرید؟ می بینید پایه های تختِ رهبری شما برچه اوضاع اسفباری چفت بسته است؟
یک روز درهمین نزدیکی ها، هفت پرسشِ صریحِ خود را برای جناب سید محمد خاتمی فرستادم تا بدانها پاسخ بگوید. پاسخ نگفت. شخصا به دیدارایشان رفتم. وی درهمان ابتدای سخن، قاطعانه گفت : ” آقای نوری زاد، من به سئوال های شما جواب نمی دهم”. از او رنجیدم اما در دل به وی حق دادم. چرا که هریک از ما ظرفیتی برای شنودنِ فحش های رکیک مخالفان خود داریم. من آن روز باور کردم که ظرف صبوری آقای خاتمی از فحش های امثالِ آقای حسین شریعتمداری لبریز است و وی تحمل هجمه های تازه تری را ندارد. درعین حال که خودِ آقای خاتمی قبول داشت پرسش های توفانی تری درمیان مردم دهان به دهان می شود و بی پاسخ نهادنِ آنها چاره ی پرکردنِ گودالِ عمیقِ نفرتِ مردمان نیست. من آن پرسش های هفتگانه را به زودی منتشر خواهم کرد تا هم شجاعت آقای خاتمی برای ما و شما بازتعریف شود و همه بدانند ترس از سایه ی ماموران اطلاعاتی چه به روز بزرگان ما آورده است.
ما شما را شجاع می خواهیم. بسیار شجاع. چه کنیم، این شجاع خواهیِ ما، همان است که از روحیه ی جنابِ شما فهم کرده ایم. آینه ی من نیز بی تاب نمایشِ شجاعتِ شورانگیز حضرتِ شماست. شما اما نه که برای خود در میان دایره ی سپاهیان، وسعتِ امنی پدید آورده اید، از خواست های بطئیِ ما مردمان فاصله گرفته اید. این روزها پاسدارانِ پاک و انسان و شریف و مردمیِ ما یا رخ در نقابِ آسمانِ خدا کشیده اند، یا به حاشیه رانده شده اند، یا منزوی اند، ویا درحال فرسودن و دق کردن. از آن سوی اما پاسدارانی که کامشان به چرب و شیرین قاچاقِ هزار جورکالا و دلارهای نفتی وغیرنفتی آلوده است، بله، این پاسداران، برچهارستون زیر وبالای مسند ها و منصب های سرزمین ما قفل بسته اند و همینان باقیِ عمر شما را با شما به معامله نشسته اند. اینان امروز بظاهرمطیع اوامرشمایند و از شما حرف شنوی دارند، اما زبانم لال، همین که یک روزسربرزمین سرد بگذارید، فردای آن روز، همین پاسدارانِ سیری ناپذیر، پوست از تن ایران و ایرانی می درند. از باب امتحان هم که شده، درخفا از این پاسداران نفتی و قاچاقچی بخواهید که دست از عادتِ مستمرِ بالا کشیدن اموال مردم بردارند. فکر می کنید آیا به سخن شما اعتنایی بکنند؟ هرگز! آری هرگز! مباد ای نورچشم به این دل ببندید که اگر سردار و شهردار دیگری جای احمدی نژاد را بگیرد، نگرانی های امروزین شما به شادمانی و آرامش بدل خواهد شد!؟ اینان از آن روی که آسمانخراشِ قدرت خود را بر خون بی گناهان و آسیب های دلخراشی که برمردم وارد آمده نهاده اند، با هر جرعه آبی که سربکشند، خون خواهند نوشید. وهرگز نیز با به رخ کشیدن احداث چند پل و چند پارک و چند بنای عام المنفعه، نمی توانند برداغ و سوز مردم ما سرپوش بگذارند و بخیال خام خود سربه هزارتوی معاملات نظامی گری خود فرو برند.
دیداری داشتم با یکی از بزرگانِ صاحب نام نظام. درآن دیدار وقتی ترس را دیدم که همچون تن پوشی برتن این بزرگوار قالب بسته است و الفاظِ بریده بریده، نایِ جاری شدن از زبان وی را ندارند، به وی گفتم : چرا ما نباید ذره ای از شجاعتِ اجداد شما را در شما ببینیم؟ ای رهبر گرامی، طریقِ ترساندنِ مردم و برجستگان جامعه اگر می توانست چاره سازی کند، شوروی سابق هنوز برقرار بود. آنجا که ابرقدرتی چون شوروی، وقتی در کانونی از ترسندگیِ مردمِ خود خانه می کند و بعد از هفتاد سال مثل شمعی فرومی ِکشد و درخود فرو می میرد، چرا ما بسیار سریع تر از او فرو نپاشیم و فرو نمیریم؟
دوست دارم با همان شجاعت کم نظیری که این روزها کمتر از درد و داغ ما سراغ می گیرد، فرمان صادر کنید بانیان و علت های انشقاق مردمان از میان برچیده شوند. انتخابات مجلس درپیش است. ما که نمی خواهیم بعد از سی و سه سالی که شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی سرداده ایم، هم استقلال را وهم آزادی را و هم جمهوری اسلامی را در خاک ببینیم؟ هیچ آیا از خود پرسیده اید با ریسمانی که چین و روسیه به گردن ما بسته اند، کدام استقلال؟ و با سانسور و زندان و ترسی که به جان جامعه درانداخته ایم، کدام آزادی؟ وبا نکبتی که از معارف دینی افراشته ایم، کدام اسلام؟ ما و شما را چاره ای نیست مگر این که مردم خود را به بازی بگیریم و بدانها بها بدهیم. واین که در گام نخست، پاسدارانِ فربه از مالِ حرام را به جایگاه واقعی خود که پادگانها و مواقف نگاهبانی است، باز فرستیم. زندانیان سیاسی را و رقبای سیاسیِ خود را آزاد کنیم و از انتقاد نهراسیم و نآآن سوتر از خود و خویشانِ خود، برای دیگران نیز حق حیات قائل شویم.آینه ی زلال ما، سخت مشتاق رویت جمال مبارک شماست. آنجا که درآن جمال نورانی، خیرها و خوبی ها بی تابانه برای انتشار پای می کوبند.
والسلام
همراه و دوستدار شما : محمد نوری زاد
بیست وپنجم مهرماه سال نود
با سلام و آرزوی سلامتی و موفقیت روزافزون برای شما
آقای نوری زاد نظر ما رو که نذاشتین حداقل فایل نامه نهم رو برام ایمیل کنین یا لینک دانلودش رو درست کنین لطفاً.
دست علی به همرات.
محمد نوری زاد عزیز. زمانی که از نامه هایت می فهمم که فحش ناموسی شنیدی من هئ غیرتم داغ می شود از سیلی زدن به تو صورتم آتش می گیرد با انفرادی رفتنت من هم منزوی و افسرده می شوم. محمد عزیز اگر صدای تو را کور کنند من احساس خفقان می کنم. محمد من تو هستم و تو من
با سلام و خدا قوت
آقای نوریزاد خداوند شما رو انشاالله یاری کنه. قلم بسیارشیوا و زیبایی دارید ، بنویسید و همچنان بنویسید و شک ندارم نام امثال شما در تاریخ پر فرازو نشیب این مملکت جاو دانه خواهد ماند چنان که همین الان نام شما و امثال شما جاودانه شده . وظیفه همگان علی رغم آنکه گمان می کنیم تاثیری نداره دقیقا همینه . روشنگری .خدا در میان بندگانش حجت هایی رو قرار میده تا در روز مبادا به اونها استناد کنه. اون روز « مبادا » لزوما قیامت نیست هر لحظه ممکنه فرا برسه و اون روز ، روز بسیار سختی خواهد بود برای کسانی که مخاطب نامه های انتقاد آمیز شمایند اما افسوس که « صم بكم عمي فهم لايرجعون ». پس تا آنروز که دور نیست.
حق با شما ، یار شما و همراه شما
دوستدار شما ، مهدی
درود بر آزادی اندیشه در ایران هرکس و ناکس هر چه بخواهد می تواند بگوید.
آقای نوری زاد عزیز،
یک نظام سیاسی دینی استبدادی را نمی توان با نصیحت کردن درست کرد. خانه از پی بست ویران است، خواجه در فکر نقش ایوان است. شما که شخصی را به عنوان رهبر و ولی فقیه می پذیرید و تقلید از پایه های دینتان است، دیگر انتظار آزادی و دموکراسی نداشته باشید شما پایه های اصلی ظلم و استبداد را که حکومت تک نفره است را پذیرفته اید و حالا از خونه ای می خواهد که کمی مهربان تر باشد، واقعا حرفها و خواسته هایتان خنده دار است. دوست من به جای اینکار ها بپذیرید که دین یک مساله شخصی و خصوصی است و نباید در سیاست و مملکت داری دخالت کند. اجازه بدهید که حکومتی سکولار دموکرات جایگزین ین نظام استبدادی دینی بر پایه ولایت فقیه بشود.
إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ
مسلّماً تو نمىتوانى سخنت را به گوش مردگان برسانى، و نمىتوانى کران را هنگامى که روى برمىگردانند و پشت مىکنند فراخوانى!
خیلی جالب بود . ای مرد شجاع بیشتر بنویس . مثل دکتر خزعلی اگر بشود هر روز با هفته ای دوسه بار مطلب بنویسی و درد دل و افشاگری کنی بهتر است . انشاء الله سلامت و موفق باشی . به امید آزادی زندانیان سیاسی .
بنام خدا ، با عرض سلام و ادب ، خدمت جناب نوریزاد عزیز، از همینجا بردستان و بازوان پرتوانت که به اذن پروردگارقلم حق برگرفت و بی محابا در ظلمات نقس گیری که میرفت تا با ضرب تیر و تازیانه و زندان ندای حق طلبان را درگلویشان خفه کنند ، جنبش و آفرینندگی آغازکرد ،بوسه افتخار میزنم . ممنون ازتو که بی درنگ نقش سترگ حود را در این نمایش باشکوه که به تدبیرخداوند برپا گشته و از آغازآفرینش ، میلیاردها میلیارد انسان درکارگاه بزرگش تمرین وآموزش دیده اند تا هرکس به تناسب میزان آگاهی و اندیشه وگستره روح و اقتضای نیاز تاریخ ، نقشی را برگیرد ، با هوشیاری بازشناختی و بی تابانه وبی محابا وظیفه انجام آنرا به دوش گرفتی ، و این باعث شد که امثال بنده که درحکم پیاده نظام و سیاهی لشکر این نمایش عظیم هستیم با کمترین تردید و دو دلی ضرورت نقش خود را بپذیریم و برانجام آن همت گماریم ، تاثیربزرگی که شاید بدلیل ادب و تواضع ذاتیتان که نوشته هایتان سراسر به عطر آن آغشته است ، حتی در دل نیز بدان معترف نباشید .استاد عزیز ، من کارگری شاغل در یک مجموعه تولیدی می باشم واز زمان نگارش نامه چهارم شما به رهبر با نام وسیمای شما آشنا شدم و بی درنگ شما را شناختم ، نه به اسم و صورت که عاریه است و حضرت حق بدلیل تکثر و تنوع و تمایز اسباب آنرا فراهم آورده ، بلکه به روح ومعنی . . . بر خود لرزیدم واز شور و شعف زار زارگریستم . . . بله ، درست شنیده بودم ، این صدایی بود که از دوردستهای تاریخ ازبعد زمان و مکان عبور کرده و اینک از گلوی کسی بر می خواست که قرنهای متمادی از صاحبان اصلی آن فاصله داشت ، با همان آهنگ ، تازه و بدون زنگار، با همان کشش و قدرت جادویی که اولین بار در هوا طنین افکنده بود ، صدای روح خفته ای بود که اینک بیدار گشته بود و در پیرامون خویش جز نعره قدرت و دسیسه وخدعه و نیرنگ شاهان چیزی نمی بیند و بر نامردمی پدر خود می آشوبد، با همان صلابت و مهر و رنجشی که از حلقوم بریده سیاوش بیرون آمده بود ، فریاد وجدان بخود آمده ای بود که اینک حاضربود همه جیرش را قربانی حرکت ونهضت حق جوی فرزند رسول الله کند با همان اصالت وآزادگی که از گلوی حر ابن ریاحی به در آمده بود ، ندای غرا و بلند روح آزاده ای بود که حج و مناسک خاصش را در برابر تکلیفی که جامعه بر دوشش نهاده بود پست و ناچیز شمرد تا به وظیفه اش عمل کند ، با همان طنین شگرف و مظلومی که از گلوی بریده حسین برخاسته بود تا بر تباهی دستگاه خلافت اموی که فساد را تا رگه رگه های زندگی اجتماعی و فردی ودرونی آحاد مردم رسوخ داده بود بشورد ، بله فریاد شجاعانه روح بی باک و شریفی بود که یکه و تنها به قلب سپاه قدرتمند و سراپا مصلح و پر هیبت یزید یورش میبرد و هیمنه اش را به هیچ میگیرد و هیبتش را در هم میشکند ، با همان غریو از خود گذشتگی و دلیری و پهلوانی که از حلقوم مبارک ابا الفضل بیرون زده شد ، و در آخرین نواها ، در نوشته ” روزی در همین نزدیکیها ” آوای شگرف و جان نواز کورش بزرگ و محمد رسول الله بود که مردمانرا دعوت به نیکی و گذشت و تکریم و دلجویی و الفت و مهرباتی میکرد ، با همان تراوت جان افزای باران ونسیم بهار ، اما افسوس . . . بزرگان کم لطفی و ملاحظه کاری نمودند و تقدیر و توجه درخور و شایسته آن به عمل نیامد . نوشته ” روزی در همین نزدیکیها ” سخن مهر بود که میتوانست یخ تعصبات کور و دیرینه ما را در گرمای هستی بخش خود ذوب کند و از کالبد یخزده خاک جوانه های امید و عشق و آزادی و احترام و همدلی را برویاند وقلبهای دردمند را تسلی دهد ، و همچنین صراحت جامعیت و قابلیت آنرا داشت که بعنوان منشور معنوی و حقوق احتماعی جنبش سبز و برگ زرینی ازافتخارات جنبش ، ثبت در تاریخ گردد . در پایان در برابر شجاعت و ایمان و اراده و از خودگذشتگی و روح بزرگ شما ، سر تعظیم فرود می آورم وبر دستانتان بوسه میزنم ویکبار دیگر از عمق جان فریاد بر می آورم
حر شریف و آزاد محمد نوریزاد
سرباز گمنام جنبش سبز
نوشتار رسام:
هرچند شجاعت وشهامت آقای نوری زاد، درنگارش این نامه به رهبر نظام وباعلم به رفتارهای کینه توزانۀ ایشان نسبت به منتقدان، ستودنی وقابل تقدیر است، اما نباید فراموش کرد که تفرعنی که آقای خامنه ای بدان گرفتار آمده است نتیجه ومحصول نشاندن ایشان درجایگاهی بود که نه صلاحیت نشستن برآن ونه توانایی تصدی آنرا داشت. رسیدن آقای خامنه ای به رهبری حتی با اصول مقرر درقانون اساسی کشور وشروط لازم برای رهبری همخوانی نداشت. حکومت سفله گان وفرومایگان بویژه آنگاه که رنگ مذهب وایدئولوژی به خود می گیرد، نتیجه ودستاوردی جز غرور روزافزون وتفرعن را برای آنان بهمراه نخواهد داشت ولاجرم دیر یا زود جامعه را به قهقرا خواهد کشاند.
امروز نیز انتظارِ شجاعت عذرخواهی وشهامت اعتراف به خطا، ازکسی که درگفتار ورفتارش مظهر کبر ونخوت فرعونی گشته اشت، امری بیهوده ومصداق آب درهاون کوبیدن است.
دعوت ازآقای خامنه ای برای اصلاح گذشته، درصورتی ثمربخش است، که ایشان ضعف ذاتی علمی وعلمی خود نسبت به ادارۀ کشور را بپیذیرند وبه محاکمۀ تمامی گذشتۀ خود گردن نهند. امری که به نظر می رسد با توجه به شخصیت متکبر، ازمحالات باشد.
البته همان اندازه که فرعونها درفرعون شدن خود مقصرند، آنانکه که فرعونیت را برسمیت می شناسند ودرتلاش برای اصلاح یک فاسد ذاتی برمی آیند، درنهادینه شدن تفرعن مقصرند. والعاقل تکفیه الاشاره!
درود بر این فرزند خلف وشجاع ایران زمین هزاران چون منی که تحمل یک شب زندان رانداریم فدای یک تار موی این قهرمان
حاج محمد آقاي عزيز،ازصميم قلب آرزوميكنم كه بلا ازامثال شما كه در اين روزگاران كميابند دورباشد و جسم و روحتان سالم و شادباشد.
امادرنوشته هايتان يك نكته مهم راكمرنگ مطرح نفرماييد و آن اينكه ايكاش آقايان فقط سر در كار قاچاق ياتجارت واقتصاد بودند!
متاسفانه اكثر مديريتهاي ارشد،مياني حتي پايه اغلب وزارتخانه هاخصوصاوزارت كشور توسط سپاهيان ستادي جبهه نرفته !؟! اشغال شده و بااستناد به بند(و)ماده(50)قانون برنامه پنجم مثلاتوسعه مصوب1389و به بهانه كوچك سازي دولت و…، نيروهاي آزاده را بصورت هدفمند پالايش ! و نه تعديل مينمايند!؟! وهمزمان مغول وار كسان خود را جايگزين ستاد وزارتخانه ها مي كنند!
واينجاست كه ياد سخن قديمي و درعين حال جديد علي شريعتي مي افتم كه…”امادرمقاطعي ازتاريخ ، 3خداي زر-زور-تزوير، يكي مي شود و باهم برگرده هاي خلق مي تازند كه اين بدترين شكل زيست مردم دريك جامعه است” !!!
سلام جناب آقای نوری زاد
سلامتی شما را فقط از خدای بزرگ طلب می کنیم .
فقط یک سوال دارم, آیا مطمئن هستید که در مورد ترسیدن آقای خاتمی درست برداشت کرده اید و بی انصافانه قضاوت نفرمو ده اید؟
@حدیثه, اگر شما هم جرات نوشتن چنین حقایقی را در قالب نامه داشته باشید حتما در نظر مردم بزرگ خواهید بود.
جناب آقای نوری زاد شاید بد نبود در نامه خود به رهبری به ایشان می گفتید که بجای تکیه بر ذرات اتم باید به قدرت ایمان آحاد مردم تکیه داشت ، ای کاش می گفتید که اتم با قدرت فراوان خود نمی تواند در همه جا بکار بیاید و مثلن نمی تواند مشکلات مادی و فرهنگی مردمان را راه گشا باشد ، اما ایمان مردم می تواند هر مشکلی را راه گشا باشد . ای کاش به ایشان می فرمودید که اتم کور است و دوست و دشمن را با هم نابود میکند ، ای کاش به ایشان می فرمودید که ماشین اتم به هر کسی که بر آن سوار است ، سواری میدهد اما ایمان و دلبستگی مردم فقط در گرو کسی است که از او محبتی ببیند و از دستی به دست دیگر نمی چرخد . ای کاش به ایشان یادآوری میکردید که این اتم که ایشان به بهای بدست آوردن آن به یک ملت پشت کرده است ، آش دهان سوزی نیست که بتواند به فرض محال بعد از دست یابی به آن ، آنهم به بهای نابودی یک ملت و یک سرزمین ، نمی تواند هر مشکلی را حل نماید ، نمی تواند فسادی را که بند بند حاکمان را آلوده کرده پاک کند ، نمی تواند نفرتی را که در دل مردم از ظلم و بیداد جا گرفته بزداید ، نمی تواند علم و دانش و معرفت رخت بسته از فضای علمی را به دانشگاه بازگرداند ، نمی تواند خونهای ریخته شده و لاله های خفته در خاک را بیدار کند ، نمی تواند حتی ذره ای به طول عمر ولایت ایشان بیفزاید . ای کاش به ایشان میگفتید که در این دوران کهنسالی که بیش آن سپری شده و لختی از آن باقی نمانده ، اتم نمی تواند نام نیکی از ایشان بجای بگذارد .
سوال ما این است : این بهای سنگین برای چیست ؟ اگر ایشان آن شجاعتی را که شما از ایشان می طلبید ندارند ، لااقل شجاعت داشته باشند و به ما بگویند که این بها را برای کدام بهشت باید پرداخت کنیم؟ آن کدام مدینه فاضله ایست که ایشان می بینند و میلیونها نفر دیگر نمی بینند ؟ به ما بگویند شاید که ما هم همراه و همقدم ایشان شدیم . شاید ما نیز نفع خود را در آن چشم انداز دیدیم و امروز را با صبوری بیشتری سپری کردیم . بی شک درآن آینده اصلن نفعی برای مردم دیده نشده است ، اگر این چنین بود حتمن به ما می گفتند .
ای کاش ایشان میفهمیدند که این مگسان دور شیرینی تمام آبروی ایشان را وجه المعامله منافع خود نموده اند . همه غنایم را برده و از ولایت و رهبری چیزی جز چهره یک حاکم مستبد برجای نگذاشته اند . اگر رهبرما از ابتدا مستبد ودیکتاتوربود پس چرا در سالیان گذشته اینچنین نکرد ؟ چگونه شد که به یکباره این تحول در او بوجود آمد ؟ اگر رهبر ما برای خود خواسته بود چرا پیش از این نخواسته بود ؟ اگر منافعی را می جست این منفعت برای کسب کدام لذت بود ؟ چه لذتی برای مرد کهنسالی که به قول خود آفتاب لب بام است باقی مانده است ؟ کدام مال و مکنت و کدام جایگاه مانده بود که تصرفش برای ایشان غیر ممکن بود و در پی آن بود که آن را کسب کند ؟
به گمان من آنها که در گوش ایشان ضمضمه کردند که کار را یکسره کن ، راهت را عوض کن ، به مردم خود پشت کن و به خواص نیز به همچنین ، درپی منافع خود بودند . نه برای منفعت مردم و حق ایشان بهایی قایل اند ونه منفعت و آبروی رهبر.
و حال که رهبر ما اینچنین کرده است باید بداند که سرنوشت و عاقبتش چیست . ایشان باید بداند که اگر از ایشان نام نیک نماند ، فرزندان و خاندان ایشان نیز جایگاهی در بین مردم نخواهند داشت . ایشان باید بدانند که بعد از پشت کردن به مردم باید منتظر هجوم و دست درازی بیگانگان باشند . کدام حاکمی تا کنون توانسته بدون اتکاء به مردم حکمرانی کند که ایشان بتواند ؟ آنها که میگویند میشود و میکنیم ، باید بدانند این یک خواب و خیال بیشتر نیست . هر بیشه گمان مبر که خالی است ، شاید که در آن پلنگ خفته باشد .
بدانید و خوب بدانند آن ضمضمه گران که این آرمش قبل از طوفان است . تا پیش از طوفان اگر رحمتی شود و گذشتی گردد ، سپاس داشته خواهد شد . گذشت امروز ایشان را به حساب بزگرواری خواهیم گذاشت ، اما فردای معرکه دیگر اینچنین نیست و نخواهد بود .
درود بر تو ای ازاده و ننگ بر تو ای خامنه ای خائن دجال
زندگی صحنه تکرارهاست.کل یوم عاشوراوکل ارض کربلا هم مصداقی از همین نظراست.ودکترنوری زادشجاع درصحنه کربلای امروزهمان حراست.ویزیدهمانیست که مخالفانش را کافر وخارجی و…میخواند.چنان نماندوچنین نیزنخواهدماند.
فکر کنم اوین باید مجددا آماده پذیرایی از شما شود
@لعل, موافقم چون گوش شنوا در این مملکت وجود ندارد و فقط با رعب و وحشتمملکت اداره می شود
هر فردی با هر دیدگاه شجاعت ومردانگی شما را تحسین میکند .
@حدیثه
آقا یا خانم نسبتا محترم!این چه منطقی که شما دارید؟چون همین حرفا را هم آقایان کروبی و موسوی هم می زدند و چون آن دو بزرگوار الان در حصر هستند پس نتیجه میگیریم که آقای نوری زاد عزیز به فکر بزرگ کردن خودشان هستند؟؟؟بهتر نیست کمی تأمل کمی فکر کمی عقلانیت به خرج دهیم قبل از حرف زدن؟؟؟؟
آقای نوری زاد با اینکه اختلاف سلیقه و تفکر بسیاری با شما دارم اما همیشه ما را به خاطر شجاعتتون می ستایم…سلامت باشید
نام نيك همچون شما ها است كه در تاريخ پر فراز و نشيب . تاريك ايران ميدرخشد نور و چراغ حق هيچگاه خاموش شدني نيست هر چند كور سوئي باشد كه سخنان شما آذرخشيست بر پيكر سخت و منفور اين ………..
رهبر غیر منتخب جمهوری اسلامی خیلی وقت است که دیکتاتور شده ظلم رفتی است
dorood bar to shirmard, dorood!
درود بر شرفت و شجاعتت
درود بر پدر و مادری که چنین فرزندی تربیت کرد
]همین حرفای شمارو هم میر حسین و کروبی میزدند ولی آنه اکنون در حصر هستند و شما بفکر بزرگ کردن خودتان هستید!!!!
@حدیثه,شما به فکر بزرگ کردن خود هستید. اتفاقا، هموطن برای بزرگ!!! شدن فقط کافی یک مجیز برای رهبر مینوشت. اینطور بهتر نبود؟؟؟؟
زنده باد جنبش سبز. زند باد ایران. زند باد دکتر نوری زاد.
در سایت کلمه چقدر از این نامه استقبال و نظرات خوانندگان واقعآ دیدنی و پر احساس است.
با درود
آنچه به آن اهریمن نوشته اید، ماننده آنست که زیره به کرمان برده و آب در هاون کوبیده اید!
آیا دوست دارید پاسخ آن اهریمن را بدانید؛
من تنها با زیستن در مرداب زنده ام و شما مرا به زیستن در رودی پاک و روان فرا می خوانید!؟
شگفتا که بس پنداربافید!
بدرود
اهریمن ستیز
salam aghay norizad zende bashid va khoda negahdare shoma bashad