این نوشته در پی سلسله مطالبی با عنوان “گلها و سیمخاردارها” توسط محمد نوریزاد، کارگردان و نویسندهی دربند، نگاشتهشده و در ملاقات کابینیای که وی با خانوادهی خود داشته، به دست آنان رسیده است. این مجموعه به معرفی “گل”های شناختهنشدهی اوین میپردازد. باشد که هیچ گلی در پس سیمخاردارها محصور نباشد…
گل ها و سیم خاردارها
سایت رسمی محمد نوری زاد: با عمادالدین باقی در بند 240 زندان اوین آشنا شدم. پیش از آن ملاقاتهایی که در حیاط زندان و در وقت هواخوری صورت میگرفت(زمستان 88) وی را از نزدیک ندیدهبودم. گرچه آثار وی را دنبال میکردم. عمادالدین باقی را از هیچ جهت نمیتوان با مصدرنشینان فعلی مقایسه کرد. صرفاً از این روی که مصدرنشینان فعلی، صدیک از خصائل پاک و شریف وی را دارا نیستند. وی یک پاک بزرگ است. یک درستی افراخته، و یک صداقت جاری است. این سه دارایی او یعنی پاکی و درستی و صداقت، نه چیزیست که من بنا به ضرورت معرفی او دست به تعاریف اینچنینی برده باشم، بلکه اولین تراشههای نورانی شخصیت وی است که در همان نخستین دقایق آشنایی از وی ساطع میشود. و من به درستی این سه دارایی وی، در پیشگاه خدای متعال سوگند میخورم. سه گوهر نایاب و اکسیر دستنیافتنی. البته بلافاصله پس از این سه برازندگی باید “علم” او را متذکر شد. و “غیرت” او را. و “ایمان” او را. آن روزها مرا با دو زندانی “مالی” همسلول کردهبودند. آنها به هواخوری میرفتند و من نمیرفتم.در اعتراض بودم. متعمدانه. به خاطر توهینی که بازجوی اصلی و بازجوی کمکی او به خانوادهام کردهبودند. یک روز که همسولیهای من از هواخوری بازگشتند، از باقی گفتند؛ که چنین فردی را با چنین اسمی در هواخوری دیدهاند.دانستم که او نیز در بازداشت بهسرمیبرد. به یک اتهام امنیتی لابد. هفتهی بعد، زندانبان که کمی متفاوت مینمود، از من خواست که به اعتراض خود پایان بدهم و بعد از نود و چند روز، هم به خانوادهام تلفن بزنم و هم به هواخوری بروم. از این دو هواخوری را پذیرفتم، به شرطی که هواخوریام با “باقی” تلاقی کند. ابتدا نپذیرفت . همسلولیهای مرا برد و مرا جاگذارد؛ که نمیشود! اما آخرسر همه را که برد، مرا به همراه جمعی دیگر پایین برد. طبقه به طبقه. و راهرو به راهرو. و سرانجام در یک فضای کوچک، آسمان را دیدم. آفتاب را دیدم. باقی را دیدم… رفاقت من با عمادالدین باقی از همان ملاقات کوتاه آغاز شد. او را بهخاطر مصاحبه با آیتالله منتظری و پخش این مصاحبه از شبکهی بیبیسی فارسی بازداشت کردهبودند. میگفت: “مرا گرفتند و به یک سلول انفرادی انداختند.چهل و پنج روز تمام از من سراغی نگرفتند. و حتی یک جلد قرآن را از من دریغ کردند…” آن ملاقات شیرین در آن چند روز باقیمانده به نوروز 88، مرا با همان خصلتهای ناب آشنا کرد. برای من عمادالدین باقی، گمشدهای بود که گویا سالها در پی او بودهام و همچنان در افسوس بزرگم که چرا سالهای سال، من در کنار باقی زیستهام و از او و امثال او، بیدلیل، بیبهره بودهام. او برخلاف بسیاری از صاحبنامان و مصدرنشینان، هیچ کیسهای از این انقلاب پر نکرد. او علاوه بر تحصیلات دانشگاهی، در تحصیلات حوزوی نیز تا به مراتبی پیشرفتهاست. در سالهای دفاع مقدس، در خطوط مقدم حضور داشتهاست. میگوید: “فقط یکبار، آنهم در جبهه لباس روحانی بهتن کردم و همان روز برای همیشه از تن بهدرآوردم. دلیلش این بود که بیلباس روحانی من با سایرین یکی بودم. اما به محض فرورفتن در لباس، دیدم که راهها بر من گشودند و درهای بسته را بازکردند. و بیدلیل، و بیآنکه مرا، مراتب علمی مرا و درستی و نادرستی مرا بدانند، عزت و احترامم کردند. هول و هراس این تقدس کاذب مرا بر آن داشت که برای همیشه، پوشیدن این لباس را کنار بگذرام؛ تا کسانی این لباس را بپوشند که از تقدس بیدلیل، و گشودهشدنهای بدون پشتوانهی درهای بسته، باکی ندارند…” عمادالدین باقی، خیلی زود به وادی پرمخاطرهی “حقوق” علاقهمند شد. به جرئت میتوان گفت که او امروز یکی از حقوقدانان باسواد کشور ماست و فراتر از بسیاری از قضات پوک دستگاه قضایی، با زیروبم حقوق آشناست. و هماو به همین دلایل و بیهیچ دلیل حقوقی، بارها به زندان افتاده و چندسالی را در زندان گذرانده است. بعدها که ما را از طبقهی چهارم بند 240 به طبقهی اول منتقل کردند، سلول من و او مقابل هم شد. من هر هز گاه صدای او را میشنیدم که با زندانبان دربارهی “چشمبند” بحث میکند. او، عمادالدین باقی، تنها کسی است که در سالها و دفعات بازداشتش، نه چشمبند به چشم بسته و نه دستبند به دست. چرا که این هردو را غیرقانونی میداند و میگوید: ” منی که مدعی دفاع از حقوق زندانیان سیاسیام، نباید تن به بیقانونی بدهم.” اما مگر بازجوها و زندانبانها زبان قانون سرشان میشود؟ او را به زور از پشت سر دستبند زدند و به زور بر چشمش چشمبند نشاندن. او را به سلول بازجویی بردند و او، به محض اینکه دستش را گشودند، چشمبند را برگرفت و به زیر پا انداخت. او را به جرم این اهانت بزرگ! به سلولش بازآوردند. سلولی که دستشویی نداشت و متعمدانه به درخواستهای او برای رفتن به دستشویی، وقعی ننهادند. خودداری از ادرار و بازگشت ادرار از مثانه به کلیهها او را به بیماری سختی درانداخت… چندی بعد مرا از بند 240 به بند 7 بردند. و شنیدم که او را به بند 350 منتقل کردهاند. بند سیاسیون؛ با محدودیت های خاص. چیزی نگذشت که مرا نیز به همانجا بردند. و من خیلیها را با باقی، در آنجا یافتم. بودن در کنار گلهایی چون باقی، زندان را به شریفترین مکانها بدل میکرد. تا اینکه هر دو به فاصله ی یکی دو روز به مرخصی رفتیم و موقتاً آزاد شدیم.
اکنون این نوشته را به یاد باقی عزیز مینویسم. او، موقتاً آزاد است. و من بهدلیل نگارش آخرین نامهام به رهبر، مجدداً به زندان بازگشتهام. در این مدت با گل دیگر زندان؛ مصطفی تاجزاده، همنشین بودهام. تا زمانه، و تمایل زندانبانان و متصدیان امر عدالت و قضاوت صلاح ما را در چه بینند…
عزیزان من، هر که هستید، در هرکجا، عمادالدین باقی را بشناسید و از گل وجود او رایحهای استنشاق کنید. او صاحب قلم است. و قلمش تا کنون جز به راستی و درستی و انصاف نچرخیدهاست. عماد باقی نویسنده است. آثار قلمی او که عمدتاً به مسائل حقوقی و اجتماعی مربوط است، منتشر شده و در دسترس است. کتابهای متعدد او، اگرچه ما را به خود او اشارت میدهند، اما همنشینی با شخص وی حلاوت دیگری دارد. روی گشاده و ادب فراوان او، پذیرای هر تازهواردی است. من معتقدم حضور او در زندان به هر دلیل، گرچه جامعهی ما را از او بینصیب میکند، اما این معنا را توامان منتشر میکند که: حاکمیت از “فهم” او در رنج است. و در حقیقت، فهم او را به زندان در انداخته و نه خود وی را. و من میگویم: در این قحطستان مردی و مردانگی، ما مگر چند عماد باقی داریم که زندانهایمان را از امثال او پر کنیم؟ حاکمیتی که قدر عدالت و قانون را نداند، و عدالتخواهان و قانونمداران خود را به زندان بیفکند، تفاوت چندانی با مسرفان و تباهکنندگان نعمات خدا ندارد؛ و اسراف، همان صفت نارواییست که ورشکستگان، در چندقدمی فروپاشی بدان دستمیبرند. عماد باقی گلیاست در پس سیمخاردارهای زندان انقلابی که یکروز، مدعی احقاق حقوق معوقهی نسلهای خویش بود. دریغ… آیا صبح نزدیک نیست؟
محمد نوریزاد- 20/6/89- ناکجاآبادی در زندان اوین
درود برشما
کسی که اینهمه کتاب نوشته و چند جایزه بین المللی دریافت کرده از نظر این ها باید در زندان بماند !!!! آقای باقی فخر ایران است و یک الگوی زیبای رفتار انسانی ….بدا حال این ها که به چه قیمتی میتازند . بتازید ملالی نیست . امـــــا شما در زمان حاضر فاتحید و در اعصار آینده تاریخ جز در مزبله تاریخ نه ایید همچو یار قدیمتان یزید بن معاویه. آه چقدر افتخار میکنم این دو (باقی و نوری زاد ) را میشناسم و مینوشم …میبوسمتان میبوسمتان.
درود بر تو اي آزادمرد
درودبر عمادالدین باقی که با بیان حق و راستی در قلوب ما باقی خواهد ماند . و دورد بر نوری زاد آزاد اندیش و شجاع
شما همیشه باقی میمانید
dorod bar shoma, payandeh bashin
به امید آزادی همه زندانیان سیاسی
مطمئن باشید فردا از آن ماست…………
aman az iradhaye baniesraeeili
تا کی از ادبیات مردسالاری استفاده خواهید کرد !؟در نوشته آمده
´´ محمد نوریزاد باز هم با نوشتهای از زندان ثابت کرد که مردانه برپای آزادگی خود ایستاده “
خوب دوستان عزیز زمانی که زنان دلیر و شجاع در مقابله با استبداد مقاومت میکند باید گفت ءءزنان مردانه ایستادند !؟ آیا وقته ان نرسیده که از ادبیات بهتری استفاده کنید .مثلا دلیرانه ،شجانه و غیرهاستفاده کرد؟؟
آقای نوریزاد یک مقدار در توصیفتشان اغراق کرده اند. مثلا در جایی گفته اند “او صاحب قلم است، و قلمش تاکنون جز به راستی و درستی و انصاف نچرخيدهاست. ” مگر ایشان تمام نوشته های آقای باقی را خوانده اند؟
دمش گرم، آزاده واقعي به اين ميگن
خدایا پس ما کی خواهیم خندید؟
با سلام به هرچی مرد در این دنیاست . مرد بودن اینجا معلوم میشه ؛کسی که ایمان به خدا و روز حساب دارد , کسی که دل به این دنیا نمیبنده ,کسی که از راحتی و آسودگی به خاطر غیرتش میگذره , کسی که دنبال علم رفته و به خاطرش در بنده , کسی که رنگ خدا در او موج میزنه , کسی که نور خدا در دلش هست , کسی که در تجارت با خدا موفق هست , کسی که قران را فهمیده , بهش میگن مرد اگر کسی این صفات در وجودش نیست ؛ خواهشا خودشو مرد تلقی نکنه
قلم باقی توتم اوست.او به قلم خیانت نمی کند.
عماد الدین عزیز سلام.
دلم سخت تنگ است.
دلم سخت گرفته است.دلم گرفته از این زمانه است.زمانه ای که جای گل را خار گرفته و جای خار را گل. زمانه ای که باارزش بی ارزش شده است و بی ارزش باارزش…..
بگذریم چرا که این روزها دلایل دل گرفتگیم پایان ندارد.
دکتر باقی عزیز نمیدانم در باب نبودنت در میانمان چه بگویم.نمیدانم بگویم شادم یا مغمومم.
مغمومم از اینکه ابرمردی چون شما دربند است.مغمومم از اینکه دلیل دربند بودنت در باور من نمی گنجد.مغمومم از اینکه در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند…
اما از یک چیز شادم
شادم از اینکه موقتا نیستی که ببینی سیاهی هایی که با دیدنش میرنجیدی.نیستی که ببینی امروز اینجا(بیرون از زندان) زمستان است هوا بس ناجوانمردانه سرد است….
دکتر باقی عزیز دلم برایت تنگ شده است برای خودت برای شخصییتت برای نوشته هایت که واسطه اشنایی من با شما بود.
دکتر باقی عزیز از شما میخواهم چشمانتان را بر سیاهی زندان ببندید تا دیگر بیش از این رنجیده تر نشوید و امیدوارم چشمانتان را زمانی که گشودید دیگر سحر شده باشد.
دکتر نوری زاد ازادمرد از شما هم بابت نوشته ات و اطلاع رسانی در مورد دکتر باقی بینهایت سپاسگذارم
اندکی صبر سحر نزدیک است
تو را چه سود که با یاس ها با زبان داس ها سخن می گوی …شاملو… با دورود بر یاس های در بند
درود خدا بر این مرد صبور محمد نوری زاد که انصافا آزاد مرد است
به خدا شما آزادتر از همه ی ما هستید که بیرونیم .بیش از همه ی ما تاثیر گذارید در تکامل جنبش سبز .واز وجودی رها و نترس ومقاوم وذهنی باز وخلاق بهره مندید
بسیار زیبا بود خدا نگهدارتان
سلام بذ اسیران جنبش سبز
با ارزوی ازادی اسیران به خصوص جناب آقای محمد نوریزاد
تف به این روزگار کثیف که قاتلان جوانان ایرانی آزادند اما گلهایی چون نوری زاد و تاجزاده زندانی.
با خوندن این دست متن ها انرژی می گیرم !
Thanks Mr Norizadeh
God bless all of you
صبح نزدیک است…
درود بر غیرت و شرفتان ای مردان ازاده و غیور.استاد گرانقدر جناب نوری زاد قلم پر صلابتت بیانگر روح زیبای ازادمنشی و انصاف سبز صادقانه توست.شما و جناب باقی و دیگر عزیزان در بند درخت تناور شکوفایی اندیشه واگاهی هستید.ارزوی این حقیر دیدن روری است که مشقات شما عزیزان به ثمر رسد و صبح ازادی را با شما عزیزان نظارگر باشیم و حقیقت ظلم این نامردمان را به خودشان بدون هیچ کینه ای بفهمانیم .چرا که کینه مختص افراد سیاه فکر است.نه مردان ازادیخواه
از شاگرد مکتب ایت الله العظمی منتظری(س) غیر از این که آقای نوری زاد می گوید توقع نمی رود
درود بر نوریزاد عزیز و باقی مظلوم
نوری زاد عزیز
با نامه های تو دوباره شاداب می شویم، از سلامت تو ، از ایستادگی تو
… به قلم قسم همه ایستاده ایم تا آخر وای به حال آنها صبح نزدیک است